لغت نامه دهخدا
فحص. [ ف َ ] ( اِخ ) ناحیه بزرگی از اعمال طلیطله. ( معجم البلدان ).
فحص. [ ف َ ] ( اِخ ) اقلیمی از اقالیم سوسه. ( معجم البلدان ).
فحص.[ ف َ ] ( اِخ ) اقلیمی در اشبیلیه. ( معجم البلدان ).
فرهنگ فارسی
۱ - ( مصدر ) کاویدن جستجو کردن ۲ - تفتیش کردن ۳ - ( اسم ) کاوش جستجو ۴ - تفتیش .
اقلیمی در اشبیلیه
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
۲. کاوش، جستجو.
پیشنهاد کاربران
"گَردِش ( آرمانشهری ) " :"الفَحص ( مَدَنی ) " . ابونصر فارابی.
فحص به معنای معاینه کردن است
معاینه کردن
معاینه کرد
معاینه کرد
نفحصُ: معاینه میکنیم
تفحصُ:معاینه میکند ( مذکر )
نفحصُ: معاینه میکنیم
تفحصُ:معاینه میکند ( مذکر )