فحص

/fahs/

مترادف فحص: تفتیش، جست وجو، کاوش، وارسی

لغت نامه دهخدا

فحص. [ ف َ ] ( ع مص ) واپژوهیدن. ( تاج المصادر بیهقی ). بازکاویدن از چیزی. ( منتهی الارب ): علیک بالفحص عن هذا الحدیث. ( اقرب الموارد ). فحث. رجوع به فحث شود. || تفتیش کردن. ( منتهی الارب ). || پر گردانیدن باران خاک را. || شتافتن. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || جنبیدن دندان پیشین کودک. || آشیانه ساختن سنگخوار در خاک. || ( اِ ) هر جا که جای باش مردم باشد. ( منتهی الارب ).

فحص. [ ف َ ] ( اِخ ) ناحیه بزرگی از اعمال طلیطله. ( معجم البلدان ).

فحص. [ ف َ ] ( اِخ ) اقلیمی از اقالیم سوسه. ( معجم البلدان ).

فحص.[ ف َ ] ( اِخ ) اقلیمی در اشبیلیه. ( معجم البلدان ).

فرهنگ فارسی

کاویدن، جستجوکردن، کاوش وجستجو
۱ - ( مصدر ) کاویدن جستجو کردن ۲ - تفتیش کردن ۳ - ( اسم ) کاوش جستجو ۴ - تفتیش .
اقلیمی در اشبیلیه

فرهنگ معین

(فَ حْ ) [ ع . ] ۱ - (مص م . ) کاویدن ، جستجو کردن . ۲ - (اِمص . ) کاوش ، جستجو.

فرهنگ عمید

۱. کاویدن، جستجو کردن.
۲. کاوش، جستجو.

پیشنهاد کاربران

"گَردِش ( آرمانشهری ) " :"الفَحص ( مَدَنی ) " . ابونصر فارابی.
فحص به معنای معاینه کردن است
معاینه کردن
معاینه کرد
معاینه کرد
نفحصُ: معاینه میکنیم
تفحصُ:معاینه میکند ( مذکر )

بپرس