فحث

لغت نامه دهخدا

فحث. [ ف َ ]( ع مص ) بازکاویدن از چیزی. ( منتهی الارب ). در برخی از لهجه ها فحص است. ( اقرب الموارد ). در پارسی با بحث بشیوه اتباع به کار رود: بحث و فحث یا بحث و فحص.

فحث. [ ف َ ح ِ ] ( ع اِ ) هزارخانه شکنبه. ( منتهی الارب ). صورتی از کلمه حفث. ( اقرب الموارد ). حثف. هزارلا. ( یادداشت بخط مؤلف ).

فرهنگ فارسی

هزار خانه شکنبه .هزار لا

پیشنهاد کاربران

بپرس