فحام
لغت نامه دهخدا
فحام. [ ف ُ ] ( ع مص ) گریستن کودک چندان که سپری شود آواز وی. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || بانگ کردن گوسفند و کودک. ( منتهی الارب ).
فحام. [ ف َح ْ حا ] ( ع ص ) این نسبت ذغال فروش را میرساند. ( سمعانی ). انگِشت گر. انگِشت فروش. ذغال فروش. ذغالی. ( یادداشت بخط مؤلف ).
فرهنگ فارسی
فرهنگ عمید
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید