فح

لغت نامه دهخدا

فح. [ ف َح ح ] ( ع مص ) بردمیدن مار از دهن. ( منتهی الارب ). صوت برآوردن مار از دهان. فَحیح. تفحاح. ( اقرب الموارد ). || دمیدن در خواب. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || ( اِ ) آواز مار که از دهن وی برآید. ( منتهی الارب ). فحیح. ( اقرب الموارد ).

فح. [ ف َ ] ( ع حرف ربط ) رمز است از فَحینَئِذ. ( یادداشت بخط مؤلف ). رجوع به فحینئذ شود.

فح. [ ف َح ح ] ( ع اِ ) خربزه هندی. ( ربنجنی ).

فرهنگ فارسی

خربزه هندی

پیشنهاد کاربران

بپرس