فجا. [ ف َ / ف ِ ] ( اِ ) بقیه انگور و خرما که بر درخت مانده باشد. ( برهان ).فجا. [ ف ِ ] ( ع مص ) فجاء. رجوع به فجاء شود. || ( ص ) ناگهان : بادت بقای عمر به شادی هزار عیدعید عدو و عید ز جان دادن فجا.سوزنی.آنچنانش تنگ آورد آن قضاکه منافق را کند مرگ فجا.مولوی.رجوع به فجاءو فجاءة شود.
۱ - ( مصدر ) بناگاه در آمدن بر کسی و گرفتن او را ۲ - ( صفت ) ناگهانی : مرگ فجائ سکته ریوی .گشاده سینه گردیدن کمان از زه یا کلان شکم شدن ناقه .