فتوک

لغت نامه دهخدا

فتوک. [ ف ُ ] ( ع مص ) به کار خواسته نفس درآمدن. || بیباک شدن جاریه. || مبالغه نمودن در خبث. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). || تندی کردن به کسی. || ناگهان کشتن کسی را. || فرصت جستن برای کشتن کسی و کشتن اورا. || الحاح در چیزی. ( اقرب الموارد ).

فتوک. [ ف َ ] ( اِخ ) رابینو نام آن را در شماره دهکده های بخش سخت سر شهرستان تنکابن آورده است. ( مازندران و استرآباد ترجمه وحید مازندرانی ص 144 ).

فرهنگ فارسی

رابینو نام آن را در شمار دهکده های بخش سخت سر شهرستان تنکابن آورده است .

پیشنهاد کاربران

بپرس