فتون

/foton/

لغت نامه دهخدا

فتون. [ ف ُ ] ( ع مص ) آزمودن چیزی را. ( منتهی الارب ). فتنة. رجوع به فتنة شود. || به شگفت آوردن کسی را. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). رجوع به فتنة شود. || در فتنه افکندن کسی را. || در فتنه افتادن. ( منتهی الارب ). || خواهش زنا کردن با زن. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || بی عقل و مال گردیدن. ( منتهی الارب ). || ربودن زن دل کسی را. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || عذاب کردن کسی را. ( منتهی الارب ). || بسوی خود کشاندن مال مردم را. ( اقرب الموارد ). رجوع به فتنة شود.

فتون. [ ف ِ] ( ع اِ ) ج ِ فِتَة. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ).

فرهنگ فارسی

جمع فته

فرهنگ معین

(فُ ) [ ع . ] ۱ - (مص ل . ) در فتنه افتادن . ۲ - دل باختن . ۳ - (مص م . ) در فتنه انداختن ، به شگفت آوردن .

فرهنگ عمید

۱. در فتنه انداختن.
۲. در فتنه افتادن، مفتون شدن.

پیشنهاد کاربران

بپرس