فتو

/foto/

برابر پارسی: نگاره، نگار

لغت نامه دهخدا

فتو. [ ف َ ت َ ] ( ص ) عربده جوی و مغرور. بصورت فنو هم آمده است. ( برهان ). رجوع به فنو و فنودن شود.

فتو. [ ف ُ ت ُوو] ( ع اِ ) ج ِ فتی. ( منتهی الارب ). رجوع به فتی شود.

فرهنگ فارسی

عربده جوی و مغرور

فرهنگ معین

(فُ تُ ) [ انگ . ] (اِ. ) ۱ - عکاس . ۲ - کارگاه عکاسی . ۳ - استودیو، عکاسخانه .

فرهنگ عمید

۱. فتوکپی.
۲. عکاس.
۳. عکاسی.

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] تکرار در قرآن: ۲۱(بار)

پیشنهاد کاربران

Mast
در ادبیات شفاهی مردم استرآباد ( گرگان کنونی ) فُتو ( به ضمّ اول و مختوم به مصوت بلند او ) به معنی فرو کردن، به زور چپاندن که به صورت ( ( پُتو ) ) و به اشباع ضمّه ( ( فوتو ) ) و ( ( پوتو ) ) نیز تلفظ می‏شود. همچنین به کودک آبزیرکاه که وسایل را در جاهای مختلف پنهان میکند ( ( فوتوکُله ) ) میگویند.
فتو ( Fetu ) در زبان ساموآیی به معنی ستاره است .

بپرس