فتنه شدن

لغت نامه دهخدا

فتنه شدن. [ ف ِ ن َ / ن ِ ش ُ دَ ] ( مص مرکب ) مفتون شدن. ( یادداشت بخط مؤلف ). فریفته شدن. سخت پای بند گشتن :
بر خواب و خورد فتنه شدستند خرس وار
تا چند گه چون او بخورند و فرومرند.
ناصرخسرو.
فتنه فروکشتن از او دلپذیر
فتنه شدن نیز بر او ناگزیر.
نظامی.
ابتدای توبه او آن بود که بر کنیزکی فتنه شد چنانکه قرار نداشت.... ( تذکرةالاولیاء عطار ). رجوع به فتنه شود.

فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱ - فریفته گشتن سخت پابند کسی یا چیزی شدن مفتون شدن ۲ - شور و غوغا بر پا شدن .
مفتون شدن . فریفته شدن

فرهنگ معین

( ~ . شُ دَ ) [ ع - فا. ] (مص ل . ) ۱ - شیفته شدن . ۲ - آشوب برپا شدن .

پیشنهاد کاربران

شور بپای شدن ؛ فتنه و آشوب برخاستن. شورش پدید آمدن : خواست که شوری بپای شود سواران سوی عامه تاختند و آن شور بنشاندند و حسنک را سوی دار بردند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 184 ) .
- شور خاستن ؛ فتنه و آشوب بپا شدن :
...
[مشاهده متن کامل]

سپاه روم و سپاه حبش بهم شده اند
ترا نمایم کآخر چه شور خیزد از این.
فرخی.
- شور و بلا ؛ فتنه و فساد و آشوب.
- شور و بلا بپای خاستن ؛ فتنه و آشوب برپا شدن :
تا او نشسته باشدشاد اندر این مکان
شور و بلا ز جای نیارد بپای خاست.
فرخی.
- شور و شر ؛ آشوب و فتنه و فساد و بلا :
تا برنهاد زلفک شوریده را به خط
اندرفتاد گرد همه شهر شور و شر.
عماره.

بپرس