فتاک

لغت نامه دهخدا

فتاک. [ ف ُت ْ تا ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ فاتک ، دلیر.( منتهی الارب ) : روز دیگر که ترک تیغزن از مکمن افق سر برزد، تیغزنان ناپاک از فتاک اتراک مراکب گرم کردند. ( جهانگشای جوینی ). رجوع به فاتک شود.

فتاک. [ ف َت ْ تا ] ( ع ص ) بسیارفتک.

فرهنگ فارسی

( صفت ) جمع فاتک دلیران .

فرهنگ معین

(فُ تّ ) [ ع . ] (ص . ) جِ فاتک ، دلیران .

فرهنگ عمید

= فاتک
۱. گستاخ.
۲. بی باک، دلیر.

پیشنهاد کاربران

بپرس