فتاک. [ ف ُت ْ تا ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ فاتک ، دلیر.( منتهی الارب ) : روز دیگر که ترک تیغزن از مکمن افق سر برزد، تیغزنان ناپاک از فتاک اتراک مراکب گرم کردند. ( جهانگشای جوینی ). رجوع به فاتک شود.فتاک. [ ف َت ْ تا ] ( ع ص ) بسیارفتک.