فتالیدن. [ ف َ / ف ِ دَ ] ( مص ) از جای اندرآهختن و از جای بکندن. ( فرهنگ اسدی ). کندن. || ریختن. ( برهان ). افشاندن و تکان دادن. ( فرهنگ اسدی ) : باد برآمد به شاخ سیب شکفته بر سر میخواره برگ گل بفتالید.
عماره مروزی.
|| دریدن و شکافتن. ( برهان ) : که با خشم چشم ار برآغالدت به یک دم هم از دور بفْتالدت.
اسدی.
|| پریشان کردن وپراکنده کردن. || از هم جدا کردن و گسستن. ( برهان ). رجوع به فتال شود.
فرهنگ معین
(فَ یا فِ دَ ) (مص م . ) ۱ - از جا کندن .۲ - ریختن ، افشاندن . ۳ - دریدن ، شکافتن . ۴ - از هم گسستن . ۵ - پریشان کردن ، پراکنده کردن .
فرهنگ عمید
۱. شکافتن، دریدن. ۲. افشاندن، پراکنده کردن: باد برآمد به شاخ بید شکفته / بر سر می خواره برگ گل بفتالید (عمارۀ مروزی: شاعران بی دیوان: ۳۵۶ ).