گهرفتال شد این دیده از جفای کسی
که بود نزد من او را تمام ریز فتال ( ؟ ).
شاه سار.
جز از گشاد تو در چنبر فلک که برد؟فروغ خنجر الماس فعل مغزفتال.
ازرقی.
|| ( ن مف مرخم ) ازجای برکنده. ( فرهنگ اسدی ). || نونشانده. ( برهان ).فتال. [ ف َت ْ تا ] ( ع ص ) مبالغت درفَتْل. ( اقرب الموارد ). رجوع به فَتْل شود. || کسی که نخ و ریسمان و مانند آنها را تاب داده و فتیله میکند. ( از اقرب الموارد ). || ( اِ ) هزاردستان. ( منتهی الارب ). بلبل. ( اقرب الموارد ).
فتال. [ ف َت ْ تا ] ( اِخ ) خلیل بن محمدبن ابراهیم بن منصور دمشقی. او راست : شرح بر الدر المختار، شرح بر دلائل الاسرار و لامیه ابن الوردی و تألیفات دیگر. وی به سال 1186 هَ.ق. در شهر دمشق درگذشت. ( از اعلام زرکلی ج 1 ص 299 ).
فتال. [ ف َت ْ تا ] ( اِخ ) محمدبن حسن بن علی بن احمدبن علی ، حافظ واعظ، مکنی به ابوعلی و ملقب به فتال. از مردم نیشابور است. او راست : روضةالواعظین ، که بین ارباب موعظه و تذکیر مشهور است. و التنویر فی معانی التفسیر. ( از روضات الجنات چ سنگی ص 591 ).