فتادن. [ ف ُ / ف ِ دَ ] ( مص ) افتادن : خداوندا چو آید پای بر سنگ فتد کشتی در آن گردابه تنگ.نظامی.گر نه ز صبح آینه بیرون فتادنور تو بر خاک زمین چون فتاد؟نظامی.رباخواری از نردبانی فتادشنیدم که هم درنفس جان بداد.سعدی.رجوع به افتادن شود.