فایدروس

دانشنامه عمومی

فایدروس ( به یونانی: Φαῖδρος ) یکی از مکالمات مهم افلاطون است. این رساله که با سه خطابه در وصف عشق آغاز می شود، به بررسی خطابه نویسی در عصر افلاطون می پردازد و در نقطه اوج خود هنگامی به پایان می رسد که اساساً مسئلهٔ نوشتن از سوی افلاطون مورد نقّادی واقع می شود. در ظاهر محتوای رساله خطابه نویسی و نقد نوشتن است، اما در قالب اسطوره ای که در سخنرانی سقراط ارائه شده است، مسئلهٔ نفس، جهان شناسی، نظریهٔ آنامنسیس، تناسخ و جایگاه عشق در وجودشناسی و معرفت شناسی مطرح گشته اند. [ ۱]
از سوی دیگر افلاطون در فایدروس به نقد جایگاه خطابه در زمانهٔ خود می پردازد و معنای جدیدی مبتنی بر دیالکتیک عرضه می کند که نتیجه چنین باز تعریفی چیزی جز این نخواهد بود که خطیبان را به فیلسوفان متوسل کند. در نهایت افلاطون عنوان می کند که اساساً مطالب فلسفی باید به روش گفتگوی زنده به جای نگارش منتقل شوند. [ ۱]
لوسیاس، ماهرترین خطابه نویس زمان و رئیس بانفوذترین مدرسهٔ بلاغت آتن در زمان سقراط است؛ به آتن آمده است و در منزل ایسوکراتس، که بعدها در مقابل آکادمی افلاطون مدرسه دارد و از رقیبان جدی او در بلاغت است، ساکن است. فایدروس که از شاگردان سقراط است نزد لوسیاس بوده و سقراط می خواهد که گفتگوی خودشان را برای سقراط تعریف کند. آن ها در کنار رودخانه زیر درخت چناری می نشینند و فایدروس سؤال می کند اینجا همان جایی نیست که بوره آس خدای باد شمال، اری تیا دختر پادشاه آتن را دزدیده است سقراط می گوید ظاهراً دو یا سه استادیون پایین تر است. فایدروس نظر سقراط را در بارهٔ این مطلب می پرسد سقراط می گوید من فعلاً در این جور مسایل هر چیزی که مردم می گویند می پذیرم و وقت و ذهن خود را صرف این جور مسایل نمی کنم چون هنوز نتوانسته ام فرمانی را که بر دیوار پرستشگاه دلفی نوشته، به جا آورم و خود را بشناسم. نمی دانم «خود نیز دیوی هستم مغرورتر و ناهنجارتر از تیفون، یا مخلوقی ساده و عادی که طبیعت عنصری الهی و آسمانی در نهادش نهفته است. »
به نقطهٔ دلخواه می رسند و سقراط از فایدروس می خواهد که خطابهٔ لوسیاس را بخواند. افلاطون از لوسیاس متنفر است چون لوسیاس از دموکرات های افراطی است که در مبارزه با اشراف همهٔ نیروی خود را بکار گرفته است به علاوه با سبک سخن لوسیاس در رساله اش به نام «دفاع از سقراط» که سقراط را از دوستان اشرافیش کریتیاس و خارمیدس جدا کرده، مخالف است. افلاطون خطابه ای را انتخاب کرده است که همهٔ معایبی که افلاطون می خواهد بشمارد داراست خلاصه آنکه افلاطون در این رسالهٔ بسیار زیبا لوسیاس را لگد کوب کرده است. در عوض در پایان رساله از ایسوکراتس دفاع می کند و به او تمایل دارد چون ایسوکراتس نیز با دموکراسی افراطی مخالف است و خواستار برپایی دو بارهٔ مجلس ریش سفیدان یا آرئوپاگوس است؛ ولی در عوض ایسوکراتس به شدت از افلاطون متنفر است. افلاطون نوشته ای تصنعی از خود لوسیاس می آورد؛ که در آن لوسیاس مدعی است که غیر عاشقان را باید بر عاشقان بر تری نهاد و دلایلی را ذکر می کند. نوشته هایی از این دست در آن زمان فراوان بوده است. هدف نویسندگان این بوده که هوش و مهارت خود را در نوشتن نشان دهند و ادعایی خلاف مشهور را کاملاً موجه و پذیرفتنی وانمود کنند. افلاطون از زبان سقراط خطابه ای در همان موضوع عشق با روش لوسیاسی می نویسد و نشان می دهد که از لوسیاس برتر و استاد تر است. اما سقراط در هنگام خواندن خطابه روی خود را می پوشاند چون از گفتن چنین سخنانی شرم دارد. سقراط گفتار دوم را با این ادعا آغاز می کند که نفس جاویدان است. از نظر سقراط نخست باید ماهیت روح را روشن کرد. روح چیست؟. روح جاویدان است چون جنبشش از خودش است و چیزی که جنبشش از خودش باشد فنا نمی پذیرد و مبدأ هر چیزی است که جنبشش از خودش نیست بلکه جنبانده می شود. مبدأ ازلی و ابدی است «مبدأ جنبش، چیزی است که جنبشش از خود است، و چنین چیزی نه می تواند نابود شود و نه ممکن است به وجود آید و گرنه رشتهٔ همهٔ جهان و همهٔ شدنها و پدید آمدنها گسیخته می شد و سکوت و سکون حکمفرما می گردید. »
عکس فایدروسعکس فایدروس
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

دانشنامه آزاد فارسی

فایْدروس (ح ۱۵پ م ـ ح ۵۰م)(Phaedrus)
قصه نویس رومی. در مقدونیه به دنیا آمد. بردۀ خانوادۀ امپراتور اوگوستوس بود که وارد رم شد. در آن جا لاتینی یاد گرفت، و بعدها آزاد شد. کنایه های موجود در ۹۷ حکایت او (در قالب حکایت های ازوپ) سبب شد تا یکی از وزرای امپراتور تیبریوس او را به محاکمه بکشاند. آثار او در قرون وسطا خوانندگان بسیاری داشت.

فایدروس (کتاب). فایْدْروس (کتاب)(Phaedrus)
(یا: دربارۀ زیبایی) رساله ای فلسفی به صورت گفت وگو، از افلاطون، به زبان یونانی. طرف های گفت وگو در این اثر سقراط و فایدروس اند، که در بخش نخست دربارۀ زیبایی و عشق و در بخش دوم دربارۀ دیالکتیک و سخنوری بحث می کنند. اگرچه به نظر می رسد در دو بخش گفت وگو به لحاظ موضوع پیوندی وجود ندارد، اما افلاطون با استادی موضوعات دو بخش را به هم آمیخته، و تداومش در حفظ آهنگ کلمات و فضای حاکم بر گفت وگو، این اثر را از دیدگاه هنری به یکی از کامل ترین محاورت او تبدیل کرده است. فایدروس از آن دسته از آثار محاوره ای افلاطون، ازجمله فایدون، مهمانی و جمهوری، است که چکیده و اساس فلسفۀ او را تشکیل می دهد.

پیشنهاد کاربران

پلاتون یا افلاطون در آثار خود که در قالب ادبی دیالوگ بیان و نوشته و برای آیندگان به ارث گذاشته، از کلمه نفس استفاده نکرده بلکه روان. نفس مجرد یعنی من و نه روح، نه روان، نه جان، نه غریزه، نه احساس و فکر و خیال و تصور، نه خاطره، نه هوا و هوس، نه فهم و عقل، نه هوش و آگاهی و خودآگاهی، نه جسم و نه ماده و نه چیز دیگری.
...
[مشاهده متن کامل]

یکی از اشتباهات بنیادی افلاطون در کنار اشتباهات دیگر وی در میدان فلسفه که از زبان سقراط بیان گردیده اینست که پدیده مرگ را روی دایره دیالکتیک در مقابل حیات یا زندگی قرار داده و به زبان سقراط به شکل : زندگی از درون مرگ بر می آید و مرگ از درون زندگی.
اما در این زمینه حقیقت ژرف تر و برتر از دیالکتیک نوع سقراطی - افلاطونی این است که پدیده های تولد و مرگ نیمزوج های بنیادی همزاد و هم بازی و هم ارز همند و همیشه بهمراه همدیگر میباشند، اما نمی توانند بطور همزمان از حاکمیت و فرمانروائی برخوردار باشند بلکه بطور متناوب در طول هم و پشت سر همدیگر و هرکدام به ترتیب و نوبه خاص و ویژه خویش و با نظمی مطلق و بر روی مسیری دایره ای شکل و از پیش تعیین و ترسیم گردیده.
در همین زمینه حقیقتی که خردمندان گمنام هندو منجمله مصری و سپس یونانیان و بطور کلی باورمندان به گردش روان یعنی حلول و تناسخ ( سه نوع تناسخ مختلف و متفاوت از هم از دیدگاه هندوان و مصریان و یونایان باستان ) نتوانسته اند آنرا کشف و شهود نمایند اینست که پدیده طبیعی، واقعی، تجربی، محسوس و ملموس، پدیداری و یا فیزیکالی در قالب سه کلمه به شکل《تولد - زندگی - مرگ》یک چرخ دایره ای شکل نمی باشد بلکه یک قوس یا کمان بسیار کوتاه روی یک چرخ یا دایره ی بزرگ. قوس یا کمان بسیار بلند روی این دایره، پدیده دیگریست که بخش اعظم یا بزرگ آن ( غیر از ابتدای آن یعنی مردن ) به کمک حواس پنجگانه و تجربه غیر قابل دریافت و شناخت می باشد. این پدیده را میتوان در قالب سه کلمه به شکل زیر نوشت《مرگ - زندگی - تولد》 و سپس این دو پدیده ی ناگستستنی یا جدائی ناپذیر از هم را به شکل زیر به هم پیوند داد :
《تولد - زندگی - مرگ - زندگی - تولد 》که براستی و درستی و با یقین و اطمینان و به زبان هندسی و تمثیل و نمادی یک دایره یا یک چرخ می باشد.
قوس یا کمان بلند و یا پدیده دوم را میتوان متافیزیکالی نام نهاد و آنهم نه متافیزیک دیالکتیکالی سقراط و افلاطون و نه متافیزیک شبه علمی کانت فیلسوف آلمانی بلکه متافیزیک ارسطوئی یعنی آنچه که در پشت پرده این طبیعت و واقعیت نهفته و خارج از تیر رس شعاع برد حواس ( مسلح و غیر مسلح ) قرار دارد و به کمک تجربه غیر قابل دریافت و درک می باشد بلکه به کمک قوای تفهمی و ادراکی فهم و عقل سالم با ابزار های فکر و خیال و تصور روشن.
تولد در انتهای پدیده دوم روی این چرخ یا این راه دایره وار و بسیار طولانی ، همان تولد خواهد بود در ابتدای پدیده اول با این تفاوت که همیشه در مداری برتر و کمال یافته تر از قبل روی خواهد داد، اتفاق خواهد افتاد و نه یک تکرار بیهوده و جاودانه از دیدگاه نیچه ( احتمالا به شکل نَی چه تلفظ و بیان میشده به معنای نَی یا فلوت کوچک ) .
طول زمانی زندگی در پدیده اول یا روی کمان بسیار کوتاه برای هر موجود زنده و غیر زنده در این دنیا متغیر و منحصر بفرد می باشد و طول زمانی زندگی ( برزخی - رویائی در نهایت کمال ایده آل خوبی و زیبایی، اعتدال و نظم و هماهنگی با کمیت و کیفیت بهشت برین و بطور مطلق مستقل از کلیه پندارها و گفتار ها و رفتار ها یا اعمال نیک و بد دنیوی و بدون کوچکترین تبعیض و استثنائی بین افراد انسانی ) در پدیده دوم یا روی کمان بسیار بلند برای تک تک افراد انسانی ( منجمله بقیه موجودات در این دنیا و خود این دنیا بطور کلی ) در کلیه اعصار گذشته و حال و آینده همیشه ( تا پایان سفر ) مساوی خواهد بود با هفت برابر طول عمر کلی محتوای کیهان یا جهان یعنی هفت برابر فاصله زمانی بین دو وقوع مهبانگ متوالی، نه یک ثانیه بیشتر و نه یک ثانیه کمتر.
یک نکته بسیار مهم دیگر در میدان اندیشه ها یا افکار، خیالات و تصورات فلسفی اینست که استاد سقراط و شاگرد برجسته اش افلاطون بر روی دایره های دیالکتیکی خاص و ویژه خویش نتوانسته اند که نیمزوج های بنیادی همزاد و هم بازی و هم ارز ملکوتی یا آسمانی و جاودانه خود را با جنسیت معکوس ( یعنی زن ) کشف و شهود نمایند و سپس چگونگی تولد آنرا از مادر در دنیای دیگری در طول این دنیای خودی شرح و توضیح دهند.
چند نکته بسیار مهم دیگر به ویژه برای دانشجویان رشته های فلسفه و الاهیات های وحیانی و طبیعی:
واژه ترکیبی " ایده آل " در اصل و ریشه از چپ به راست به شکل آلِ ایده تلفظ و بیان میشده و از دیدگاه خردمندان گمنام ایرانی و فارسی زبان ( و نه پارسی زبان ) به معنای زیر بوده : اهل، پیرو، طرفدار یا باور مند به ای ده 《این ۱۰》.
ماده آل ( این واژه ی ترکیبی هم در زبان آن خردمندان وجود داشته، اما توسط اندیشمندان و متفکرین یونانی به این شکل به کار برده نشده ) هم از چپ به راست بصورت آلِ ماده تلفظ و بیان میشده به معنای: اهل، پیرو، طرفدار یا باور مند به《ما ۱۰》.
در همین زمینه شاید مفید و ثمر بخش و راه گشا باشد بدانیم که دو واژه ترکیبی اوستائی یکی ؛ خویدوده و دیگری آژی ده اکه به زبان قوم ماد بوده و نه به زبان قوم پارس. اولی در باب خطاب به خود و هر فرد انسانی دیگر در میدان خود شناسی و انسان شناسی به معنای《خود تو ده تائی》 بوده و دیگری به معنای 《زندگانی های دهگانه آسمانی》.
واژه معمائی دهّر هم که در کنار پیام آسمانی هفت سین ( یعنی هفت سامان یا نظام کلی گیتیائی، کیهانی و یا جهانی در قالب هفت عالم یا دنیا به شکل آسمان ها و زمین های هفتگانه و هر آنچه بین آنهاست ) یکی از دو کانون حکمت اصیل اشراقی و دانش رمزی ( زان سکریت ) بوده، توسط آن خردمندان ( بی نام ) به دو شکل زیر تلفظ و بیان میشده؛ یکی ده هر و دیگری ده ره.
شرح و توضیح مفاهیم بنیادی و مهم دیگر فلسفه غرب از یونان باستان تاکنون از قبیل کاتِگوری ؛ فنومن ؛ نئومن و نوومن در این فرصت کوتاه بحث را به درازا خواهد کشاند.
حافظ شیرین سخن شیرازی به شنوندگان و خوانندگان هم عصر و آینده ی کلام و دیوان خود به طلبه های مکتب خانه های حکمت دینی و دانشجویان امروزی دانشکده ها و مدارس عالی و دانشگاه ها در رشته ی فلسفه در قالب دو بیت شعر زیبا چنین پند و اندرزی داده:
بیا حدیث از مطرب و می گو و راز دهر را کمتر جو /
که کس نگشود و نگشاید به حکمت این معما را /
اگر حافظ علامت یا نشان تشدید مفقوده یا گمشده بر روی سر " ه " یا های این واژه را پیدا میکرد و آنرا سر جایش می گذاشت، آنگاه شاید این دو بیت را به شکل زیر می سرود:
قندیا!
به سان طوطیان شکر شکن حدیث از حوری و مطرب و می گو و راز دهر را بی تاج تشدید بر سر ه یا هایش کمتر جو/ که کس نگشود و نگشاید به حکمت های ( موسائی و جاماسبی و زرتشتی و بودائی و سقراطی و افلاطونی و ارسطوئی و ایسائی و بزرگمهری و محمّدی و فارابیایی و ابن سینایی و . . . . . . ) این شاه معمای بی تاج و تخت و کلاه را/
آنام زیس ( یاد آوری دانش گم شده ) : در اصل و ریشه یعنی : آنانِ دیگر من که نُه تا می باشند در لحظه جاودانه حال و در طی حالت برزخ از مشاهده و تجربه عشق و زندگی رویائی بهمراه توانائی و دانائی و هنرمندی و هوشمندی و دانش کامل با کمیت و کیفیت بهشت برین برخوردارند و به حال و هوا و هوس عضو فنومنی دنیوی خود علم و آگاهی کامل دارند، اما هیچگاه نمی توانند یک حرف یا یک کلمه و یا یک جمله یا آیه در قالب وحی در گوش سر و دل وی نجوا و زمزمه کنند و وقت دقیق فرا رسیدن لحظه مرگ و چگونگی مردنش را به او خبر یا اطلاع دهند.
یاد آوری دانش کامل و بی عیب و نقص ملکوتی یا آسمانی و برزخی برای همه افراد انسانی در طول زندگی دنیوی محال و غیر ممکن می باشد بلکه در یک لحظه بسیار کوتاه زمانی پس از مرگ جسم، کالبد، تن و یا بدن تثلیثی مادی - روانی - روحی در بستر امن و ساکن و پیوسته و فراگیر زندگی بخش جان خدای حقیقی و واقعی و به موازات خواب سنگین، ژرف و شیرین نفس مجرد یا من در نفس مجرد یا من مطلق و واحد و بیکران و به کمک حواس و غرایز و فهم و عقل بیکران و بینهایت وی.