فاکه
لغت نامه دهخدا
فاکه. [ ک ِه ْ ] ( اِخ ) ابن سعد، مکنی به عقبه. صحابی است. ( یادداشت بخط مؤلف ).
فاکه. [ ک ِه ْ] ( اِخ ) ابن مغیرةبن مغیره... مخزومی. یکی از جوانان قریش بود که با هنده دختر عتبه ازدواج کرد. او را خانه ای بود که برای مهمانی اختصاص داشت ، و مردم بدون اجازه در آن وارد می شدند. ( از عقدالفرید ج 7 ص 94 ).
فرهنگ معین
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید