لغت نامه دهخدا
فالج. [ ل ِ ] ( اِخ ) نام مردی است ، و آن فالج بن حلاوه اشجعی است. ( از منتهی الارب ).
فرهنگ فارسی
( اسم ) ۱ - سست و فرو هشته شدن نصف بدن ۲ - سست و بیکار شدن عضوی از بدن . توضیح این کلمه در تداول فارسی به صورت فلج استعمال شود .
نام مردی است و آن فالج بن حلاوه اشجعی است .
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
دانشنامه عمومی
فالج ( عبری:פָּלֶג/פֶּלֶג به معنی شکاف ) از شخصیت های اساطیر سامی، یکی از دو پسر عابر از نوادگان سام و از نیاکان عبرانیان است. در زمان او در زمین جدایی و شکاف برقرار گشت و زبان های گوناگونی بین مردم به وجود آمد. [ ۱] نام او در کتاب یوبیل نیز ذکر گشته است. [ ۲] فالج در دویست و سی و نه سالگی درگذشت. [ ۳]
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلفwiki: فالج
مترادف ها
مریض، فالج
فالج، فلج
پیشنهاد کاربران
فالج : ۰بی حس شدن یک طرف بدن انسان است. هنگامی که حس و حرکت از بعضی اعضاء شخصی سلب شود می گویند : و قد فُلِجَ فلان.
*
منبع : ترجمه مفاتیح العلوم ص ۱۵۵.
*
منبع : ترجمه مفاتیح العلوم ص ۱۵۵.
فالج در نیمی یا تمام تن اتفاق میافتد؛اما استرخاء در اندامی از تن. مانند: استرخای مثانه بمعنی سیلان بی اختیار پیشاب