فافنیر ( به زبان نروژی باستان: Fáfnir ) در اساطیر اسکاندیناوی فرزند پادشاه دورف ها هرایدمار، و برادر رگین و اوتر بود. او پس از نفرینی که تحت تأثیر حلقهٔ اندواری قرار گرفته بود تبدیل به اژدها شد. مدتی بعد بال های خود را جدا کرده و تبدیل به ماری غول پیکر شد. او دارای نفسی سمی بود که توسط آن سرزمین خود را دچار طاعون کرده بود. فافنیر و برادرش رگین در انتها به دست زیگفرید دلاور کشته شدند. [ ۱]
فافنیر یکی از افراد نژاد دورف ها و دارای دست راستی قدرتمند و روحی شجاع بود. او نگهبان خانهٔ پدرش بود که از طلا و جواهرات قیمتی ساخته شده بود. فافنیر قوی ترین و پرخاشگرترین فرد در میان برادرانش به شمار می رفت. در یکی از روزها، اودین، لوکی و هونیر در حال سفر بودند و در این بین به اوتر، که در طول روز بسیار به سمور آبی شباهت داشت برخوردند. لوکی با پرتاب سنگی اوتر را کشت و سه آسیر به کندن پوستش مشغول شدند. همان شب، ایزدان به خانهٔ هرایدمار رفته و با خوشحالی پوست کنده شده سمور آبی را به آن ها نشان دادند. هریدمار و پسرانش ایزدان را گرفته و زندانی کردند. در این بین لوکی مجبور شد برای جبران این کار، پوست اوتر را با طلا و پوشش خارجی آن را با طلایی سرخ بپوشاند. لوکی این مأموریت را با جمع آوری طلای نفرین شده دورفی به نام اندواری و همچنین حلقهٔ جادویی «اندوارینات» که گفته شده بود این طلاها به هر کس که تعلق پیدا کند، مرگ را به ارمغان می آورد.
سپس فافنیر و برادرش رگین برای به دست آوردن این گنجینه با یکدیگر همدست شدند تا پدر را سرنگون کنند. اما فافنیر که تمام طلاها را برای خود می خواست، پدرش هرایدمار را برای دست یابی به این گنجینه کشت. او کنترل خود را از دست داده و دچار جنون شد. فافنیر تحت تأثیر نفرین حلقه قرار گرفت و تبدیل به اژدهایی قدرتمند گشت. او از دست برادر خود رگین فرار کرده و به دور دست ها گریخت. او برای ورود به جنگلی انبوه بال های خود را برید تا راحت تر قادر باشد به اعماق جنگل نفوذ کند، و با نفس های سمی خود جنگل را دچار طاعون کرد تا هیچ کس نتواند به او و گنجینه اش نزدیک شود.
رگین که آرزوی داشتن گنجی که برادرش از آن محافظت می کرد را داشت، بدین منظور برای گرفتن انتقام از زیگفرید درخواست کرد اژدها را بکشد. زیگفرید توسط رهنمودهای اودین که ظاهرش را به پیر مردی تغییر داده بود، با ایجاد حفره ای عمیق در نزدیکی دریاچه و مسیر حرکت روزانه فافنیر برای خوردن آب به کمین او نشست. او در فرصتی مناسب شمشیر افسانه ای خود را در شانهٔ چپ اژدها فروکرده و به شدت او را زخمی کرد. فافنیر اژدها در لحظات پایانی زندگی با زیگفرید دلاور صحبت کرده و از او پرسید؛ نام تو چیست ای دلاور، و چه کسی تو را برای کشتن چنین اژدهای ترسناکی فرستاده است؟ وقتی زیگفرید برای اژدها شرح داد که رگین برادرش او را فرستاده، فافنیر لبخندی زد و به او گفت: تو نیز نفرین شده ای و مرگ غم انگیزی در انتظارت خواهد بود. زیگفرید نیز در جواب گفت: همهٔ انسان ها روزی خواهند مرد و این آرزوی بسیاری از افراد است که تا زمان مرگ ثروتمند باشند. در نهایت اژدها به دست زیگفرید کشته شده و گنجینه را بدست آورد. زیگفرید قلب اژدها را شکافت و با شنا کردن در خون آن رویین تن شد و همچنین به طور اتفاقی با خوردن مقداری از خون فافنیر توانایی برای درک زبان پرندگان را کسب کرد. او وقتی متوجه شد رگین نیز قصد دارد به او خیانت کند و نقشه قتلش را کشیده است، سر آهنگر را از بدنش جدا کرد. زیگفرید گنجینه را برای خود برداشت و حلقهٔ نفرین شده را نیز غافل از پیامدهای آن در انگشت خود قرار داد. [ ۲] [ ۳]
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلففافنیر یکی از افراد نژاد دورف ها و دارای دست راستی قدرتمند و روحی شجاع بود. او نگهبان خانهٔ پدرش بود که از طلا و جواهرات قیمتی ساخته شده بود. فافنیر قوی ترین و پرخاشگرترین فرد در میان برادرانش به شمار می رفت. در یکی از روزها، اودین، لوکی و هونیر در حال سفر بودند و در این بین به اوتر، که در طول روز بسیار به سمور آبی شباهت داشت برخوردند. لوکی با پرتاب سنگی اوتر را کشت و سه آسیر به کندن پوستش مشغول شدند. همان شب، ایزدان به خانهٔ هرایدمار رفته و با خوشحالی پوست کنده شده سمور آبی را به آن ها نشان دادند. هریدمار و پسرانش ایزدان را گرفته و زندانی کردند. در این بین لوکی مجبور شد برای جبران این کار، پوست اوتر را با طلا و پوشش خارجی آن را با طلایی سرخ بپوشاند. لوکی این مأموریت را با جمع آوری طلای نفرین شده دورفی به نام اندواری و همچنین حلقهٔ جادویی «اندوارینات» که گفته شده بود این طلاها به هر کس که تعلق پیدا کند، مرگ را به ارمغان می آورد.
سپس فافنیر و برادرش رگین برای به دست آوردن این گنجینه با یکدیگر همدست شدند تا پدر را سرنگون کنند. اما فافنیر که تمام طلاها را برای خود می خواست، پدرش هرایدمار را برای دست یابی به این گنجینه کشت. او کنترل خود را از دست داده و دچار جنون شد. فافنیر تحت تأثیر نفرین حلقه قرار گرفت و تبدیل به اژدهایی قدرتمند گشت. او از دست برادر خود رگین فرار کرده و به دور دست ها گریخت. او برای ورود به جنگلی انبوه بال های خود را برید تا راحت تر قادر باشد به اعماق جنگل نفوذ کند، و با نفس های سمی خود جنگل را دچار طاعون کرد تا هیچ کس نتواند به او و گنجینه اش نزدیک شود.
رگین که آرزوی داشتن گنجی که برادرش از آن محافظت می کرد را داشت، بدین منظور برای گرفتن انتقام از زیگفرید درخواست کرد اژدها را بکشد. زیگفرید توسط رهنمودهای اودین که ظاهرش را به پیر مردی تغییر داده بود، با ایجاد حفره ای عمیق در نزدیکی دریاچه و مسیر حرکت روزانه فافنیر برای خوردن آب به کمین او نشست. او در فرصتی مناسب شمشیر افسانه ای خود را در شانهٔ چپ اژدها فروکرده و به شدت او را زخمی کرد. فافنیر اژدها در لحظات پایانی زندگی با زیگفرید دلاور صحبت کرده و از او پرسید؛ نام تو چیست ای دلاور، و چه کسی تو را برای کشتن چنین اژدهای ترسناکی فرستاده است؟ وقتی زیگفرید برای اژدها شرح داد که رگین برادرش او را فرستاده، فافنیر لبخندی زد و به او گفت: تو نیز نفرین شده ای و مرگ غم انگیزی در انتظارت خواهد بود. زیگفرید نیز در جواب گفت: همهٔ انسان ها روزی خواهند مرد و این آرزوی بسیاری از افراد است که تا زمان مرگ ثروتمند باشند. در نهایت اژدها به دست زیگفرید کشته شده و گنجینه را بدست آورد. زیگفرید قلب اژدها را شکافت و با شنا کردن در خون آن رویین تن شد و همچنین به طور اتفاقی با خوردن مقداری از خون فافنیر توانایی برای درک زبان پرندگان را کسب کرد. او وقتی متوجه شد رگین نیز قصد دارد به او خیانت کند و نقشه قتلش را کشیده است، سر آهنگر را از بدنش جدا کرد. زیگفرید گنجینه را برای خود برداشت و حلقهٔ نفرین شده را نیز غافل از پیامدهای آن در انگشت خود قرار داد. [ ۲] [ ۳]
wiki: فافنیر