فاطمه ٔ خضرویه

لغت نامه دهخدا

فاطمه خضرویه. [ طِ م َ ی ِ خ َ ی َ ] ( اِخ ) دختر امیر بلخ و زن احمدبن خضرویه ٔبلخی و یکی از زنان مشهور طریقت متصوفه است. ابویزید بسطامی گفت : من اراد ان ینظر الی رجل من الرجال المجنو تحت لباس النسوان فلینظر الی فاطمة. هجویری گوید: چون وی را ارادت توبه پدیدار آمد به احمد کس فرستاد که مرا از پدر بخواه ، وی اجابت نکرد. دیگرباره کس فرستاد و گفت یا احمد من تو را مردانه تر از این میپنداشتم که در راه حق به زنی راهبُر باشی نه راهبَر. احمد کس فرستاد وی را از پدر بخواست. پدر به حکم تبریک وی را به احمد خضرویه داد و فاطمه ترک شغل و مشغله دنیا بگرفت و به حکم عزلت با احمد بیارامید تا احمد را قصد زیارت بایزید افتاد و فاطمه را با وی موافقت کرد. چون پیش بایزید اندرآمد نقاب از روی برداشت و با وی گستاخ وار سخن میگفت. چون احمدبن معاذ رازی به نیشابور آمد احمد خواست تا وی را دعوتی کند، با فاطمه مشاورت کرد، وی گفت چندین گاو و گوسفند باید و چندین حوائج و چندین شمع و عطر، و با این همه بیست خر نیز بباید تا بکشیم. احمد گفت کشتن خران چه معنی دارد؟ گفت چون کریمی به خانه کریمی مهمان آید باید که سکان محله را نیز از آن خبر باشد. ( یادداشت بخط مؤلف ). رجوع به کشف المحجوب چ روسیه صص 149 - 150 شود.

پیشنهاد کاربران

بپرس