فاطمه صادقی

پیشنهاد کاربران

فاطمه صادقی پژوهشگر علوم سیاسی و مطالعات زنان و جنسیت است. صادقی عضو تحریریه فصلنامه گفتگو است. او مدافع جنبش فمینیستی در ایران و منتقد حجاب اجباری بوده و در سال ۱۳۸۷ مقاله ای در نقد حجاب اجباری منتشر کرد. او یکی از فرزندان صادق خلخالی است.
...
[مشاهده متن کامل]

صادقی از سال ۱۳۸۲ تا ۱۳۸۷ در دانشکده حقوق دانشگاه آزاد اسلامی کرج تدریس می کرد، اما در سال ۱۳۸۷ به دلیل نوشتن مقاله ای در انتقاد از حجاب اجباری اخراج شد و به عنوان پژوهشگر مستقل و مترجم به فعالیت خود ادامه داد. او مدتی نیز در مؤسسه رخداد تازه تدریس می کرد. او در سال های ۲۰۰۸ تا ۲۰۱۰ به عنوان پژوهشگر در مؤسسهٔ بین المللی مطالعات اسلام در عصر مدرن ( ISIM ) و دانشکده علوم سیاسی در دانشگاه آمستردام هلند مشغول به فعالیت بود.
وی در مصاحبه ای پدر خود را یک پدر معمولی دانست که به مقتضای وضعیت عمل کرده است و به همین دلیل از طرف برخی منتقدان همدست خلخالی خوانده شد. او به ماهنامه اندیشه پویا گفت:
تصویر بیرونی از پدر من یک تصویر خیلی خشن است. من به عنوان دختر اصلاً چنین تصویری را در خانه از پدرم ندارم… پدرم به هیچ وجه آدم مهربانی نبود. به شدت سختگیر بود اما من از پدرم کتک نخوردم. در خانواده تنبیه بدنی اصلاً نداشتیم. ولی من همیشه وقتی می خواستم کارنامه ام را به بابا نشان دهم شب تا صبح خوابم نمی برد. هیچ اهل مماشات نبود. من همیشه باید سختکوش می بودم و کار می کردم و لیاقتم را نشان می دادم. وقتی هم لیاقتم را نشان می دادم می گفت وظیفه ات بوده…
عرصه ایدئولوژیک سال ۵۷ از پدرم تصویری ساخته بود که برای من ناآشنا بود. فضای آن زمان، فضایی کاملاً ایدئولوژیک بود. من اصلاً نمی خواهم بگویم که پدرم آدم مهربانی بود. اصلاً از این خبرها نبود اما آن فضای ایدئولوژیک قاطعیت انقلابی می طلبید؛ و کسی که در جای آقای خلخالی می نشست گویی باید به آن قاطعیت انقلابی پاسخ می داد. او خودش را انقلابی تعریف می کرد و معتقد بود که برای انقلاب باید یکسری بدنامی ها را بپذیرد. وقتی به او می گفتیم که تو چه کاره هستی و چرا دیگران نه؟ همیشه می گفت ما انقلاب کردیم و باید پای آن بایستیم. این حرفش همیشه توی گوش من است. می خواهم بگویم شخصیت او به آن وضعیت گره خورده بود. اصلاً قصد دفاع ندارم. به نظر خودم دارم توصیف می کنم. طبیعتاً در آن وضعیت همه می خواستند چهره ای انقلابی از خود نشان دهند که دشمن بترسد. من اینطور می بینم. ببین! پدرم توی خانه هم یک جورهایی انقلابی بود؛ یعنی ما حق نداشتیم دو دست لباس اضافه داشته باشیم. تا آخر زندگی همین بود. بارها اتفاق افتاد که کفش های اضافه ما را برداشت و داد به نیازمند. خیلی وقت ها عصبانی می شدم که شما چه حقی دارید که اموال من را می بخشید. این اواخر گاهی اعتراض می کردم که همه جا را فساد اقتصادی گرفته آن وقت شما نگران همین یک جفت کفش من هستی؟ ما حق نداشتیم چیز زیادی بخواهیم. حق نداشتیم مدرسه خوب برویم. این ویژگی پدرم برای من هم دوست داشتنی است. یکی از چیزهایی که واقعاً من را آزار می دهد این است که اگر چیز خوبی قرار بود از اخلاق انقلابی بماند همین ساده زیستی بود که نماند. می توانم حدس بزنم که پدرم این اواخر نسبت به گذشته بازخوانی هایی داشت. نسبت به بازرگان همیشه احترام می گذاشت اما دربارهٔ بازخوانی انتقادی گذشته تمایلی به حرف زدن نداشت. معلوم بود که زاویه پیدا کرده اما پشیمان هم نبود.

فاطمه صادقی
منابع• https://fa.wikipedia.org/wiki/فاطمه_صادقی

بپرس