به یکی تیر همی فاش کندراز حصار
ور بر او کرده بود قیر بجای گلزار.
عسجدی.
حیلت و رخصت بدین در فاش کردمادر دیوان به قول بی ثبات.
ناصرخسرو.
مکن گفتمت مردی خویش فاش چو مردی نمودی مخنث مباش.
سعدی ( بوستان ).
مکن عیب خلق ای خردمند فاش به عیب خود از خلق مشغول باش.
سعدی ( بوستان ).
فاش کن حیلت بداندیشان تا نگویند غافلی زایشان.
اوحدی.
رجوع به فاش شود.