فاسیس

لغت نامه دهخدا

فاسیس. ( اِ ) عصای ریاسَت. فوستل دو کولانژ آرد: نشان اقتدار حکام روم قدیم بود که همیشه در پیشاپیش آنان میکشیدند. عصای مزبور دسته ای از شاخه های درخت سندر بود که آن را گرد تبری با تسمه های سرخ میبستند. طول آن معمولاً تا سینه مرد میانه قامت بودو قطر آن دست را پر میکرد. تبر را هنگامی که حاکم در شهر بود از میان شاخه های بهم بسته به احترام مردم شهر بیرون میکشیدند و چون از شهر خارج میشد در میان شاخه ها جای میدادند. لکن دیکتاتورها در شهر نیز تبر را از عصای ریاست دور نمیکردند. به کار بردن عصای مزبور را رومیان از حکام اتروریا تقلید کرده بودند. ( تمدن قدیم فوستل دو کولانژ ترجمه نصراﷲ فلسفی ص 489 ).

فرهنگ فارسی

( اسم ) فاسیسها بعدهایی است قمر را از شمس که منجمان آن را نگاه دارند . ابوریحان گوید : آنجایها حال گشتن است اندر هوا همچنان که بحران های بیماری را زاویه های هشت سو نگاه دارند از جایگاه قمر باغاز علت بربرجی و نیم فضله تا چنین باشد مه ص قله قف ر که ع شیه ش . و قاسیهایی که قمر را بافتاب باشد اجتماع است و استقبال . و دوازده درجه پیش و پس از هر یکی و چهل و پنج پیش و پس از هر یکی و دو تربیع و چون همه را بتوالی البروج گیری چنین باشد : یب مه ص قله قسح قف قصب ر که رع شیه شمح شس .

دانشنامه آزاد فارسی

رجوع شود به:ریونی

پیشنهاد کاربران

بپرس