فاسد شدن
برابر پارسی: پوسیدن
معنی انگلیسی:
لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی
واژه نامه بختیاریکا
مترادف ها
ضایع کردن، فاسد شدن، خراب شدن، پوسیدن، محو شدن، تباه شدن، تنزل کردن، منحط شدن
ضایع شدن، فاسد کردن، فاسد شدن، پوسیدن
ضایع کردن، فاسد کردن، از بین بردن، خراب کردن، فاسد شدن، خسارت وارد کردن، ناگوار کردن، پوسیده شدن، لوس کردن، رو دادن
فاسد کردن، فاسد شدن
عیب دار کردن، بدتر کردن، خراب کردن، فاسد شدن، روبزوال گذاشتن
فاسد شدن
فاسد شدن، رو به انحطاط گذاردن
فاسد شدن، متعفن شدن، چرک کردن، پوسیدن، گندیدن، چرک نشستن، گنداندن
خرد کردن، فاسد شدن، از هم پاشیدن، فرو ریختن، متلاشی شدن، متلاشی کردن، تجزیه شدن
فاسد شدن، تباه کردن، قانقاریا بوجود امدن
فارسی به عربی
احبط , قرحة
پیشنهاد کاربران
می تواند پوشش دهنده هم زمان دو معنی باشد اولی گندیدن از لحاظ کیفیت مثل فاسد شدن غذا و خراب شدن مواد خوراکی دومی کمیت مثل فاسد شدن انسان در فساد از لحاظ اخلاقی
عفونت