فاره
لغت نامه دهخدا
فارة. [ فارْ رَ ] ( اِخ ) شهری است در مشرق اندلس از اعمال تُطیلة. ( از معجم البلدان ).
فارة. [ فارْ رَ ] ( اِخ ) نام کوهی در سرزمین اسپانیا است. ( از معجم البلدان ).
فأرة. [ف َءْ رَ ] ( ع اِ ) مفرد فأر. یک موش ، برای مذکر و مؤنث هر دو. ( از اقرب الموارد ). رجوع به فأر شود.
فاره. [ رِه ْ ] ( ع ص ) نعت فاعلی از فراهة و فروهة و فراهیة. زیرک. ج ، فُرْه ، فُرَّه ْ، فُرَّهة. ( منتهی الارب ). و فَرَهة و فُرْهة در نزد سیبویه اسم جمع است. حاذق. ( اقرب الموارد ). || بانمک و نشیط. || پرخور. ( اقرب الموارد ).
فاره. [ رَ ] ( اِخ ) موضعی است در قسمت بن یامین تقریباً در ده هزارگزی اورشلیم. ( از قاموس کتاب مقدس ).
فرهنگ فارسی
مفرد فار . یک موش
فرهنگ عمید
۲. راهوار: مرکب فاره.
پیشنهاد کاربران
فاره از ماده فره ( بر وزن فرح ) در اصل به معنی شادی توأم با بی خبری و هواپرستی است