فارغ شدن. [ رِ ش ُ دَ ] ( مص مرکب ) فراغت یافتن. آسوده شدن : دیدی اندر صفای خود کونین شد دلت فارغ از جحیم و نعیم.
ناصرخسرو.
رجوع به فارغ شود. || زاییدن.وضع حمل. || بار نهادن و بار انداختن.
فرهنگ فارسی
( مصدر ) ۱ - فراغت یافتن آسوده شدن ۲ - وضع حمل انجام یافتن عمل زاییدن .
فرهنگ معین
( ~ . شُ دَ ) [ ع - فا. ] (مص ل . ) ۱ - آسوده شدن . ۲ - زایمان کردن .
پیشنهاد کاربران
فارغ شدن: 1 - التفات نداشتن، بی توجهی کردن، عنایت ننمودن مثال: گرچه یاران فارغند از یاد من - از من ایشان را هزاران یاد باد ( حافظ ) معنی: با اینکه یاران التفات و توجهی به یاد کردن از من ندارند، من هزاران بار ایشان را یاد می کنم ... [مشاهده متن کامل]
2 - زاییدن و به پایان رساندن دوره بارداری مثال: یکی از پرسش هایی که در اواخر بارداری برای خانم های باردار مطرح می شود، این است که: �من دقیقا چه زمانی فارغ می شوم؟� 3 - به پایان رساندن کار و آزاد شدن از بار اشتغال یا مسؤولیت انجام آن: مثال: پس از دو ماه کوشش پی در پی، علی از نوشتن پایان نامه خود فارغ شد ( فراغت یافت ) دانش آموزان از تحصیل در مقطع دبیرستان فارغ شدند. 4 - برخورداری از زمان استراحت یا زمانی که شخص در آن کار یا مسؤولیتی بر عهده ندارد و . . .
رهاشدن. آزاد شدن. به آرامش رسیدن
آسودن از ؛ فارغ ماندن. خالی ماندن از. فارغ شدن. معطل ماندن. از دست نهادن. ساکت نشستن. بازایستادن از : ببودند روشندل و شادمان ز خنده نیاسود لب یک زمان. فردوسی. چوجم و فریدون بیاراست گاه ز داد و ز بخشش نیاسود شاه. ... [مشاهده متن کامل]
فردوسی. نیاسود لشکر زمانی ز کار ز چوگان و تیر و نبید و شکار. فردوسی. ز خوردن نیاسود یک روز شاه گهی رود و می گاه نخجیرگاه. فردوسی. ببسته کند راه خون ریختن بیاساید از رنج و آویختن. فردوسی. زمانی میاسای از آموختن اگر جان همی خواهی افروختن. فردوسی. بدو گفت شیرین که دادم نخست بده وآنگهی جان من پیش تست وزآن پس نیاسایم از پاسخت ز فرمان و رای دل فرّخت. فردوسی. نهادند بر نامه بر مُهر شاه فرستاده را گفت برکش براه میاسا ز رفتن شب و روز هیچ بهر منزلی اسب دیگر بسیچ. فردوسی. که آن جای گور است و تیر و کمان نیاسایم از تاختن یک زمان. فردوسی. همی تا رفته ام از مرو گنده نیاسودستم از بازی و خنده. ( ویس و رامین ) . چنین یال و بازو و آن زور و برز نشاید که آساید از تیغ و گرز. اسدی. ای بشبان خفته ظن مبر که بیاسود گر تو بیاسودی این زمانه ز گشتن. ناصرخسرو. از آنکه طبع کریم از کرم نیاساید. اثیر اخسیکتی. - || ترک گفتن آن ؛ دست کشیدن از آن : ز خورد و ز بخشش میاسای هیچ همه دانش و داد دادن بسیچ. فردوسی. بیاساید از بزم و شادی دو ماه که این باشد آئین پس از مرگ شاه. فردوسی. نیاسود یک تن ز خورد و شکار همان یک سواره همان شهریار. فردوسی. بایران و توران بود شهریار دو کشور بیاساید از کارزار. فردوسی. دشمن از کینه کم آمد بکمینگاه مرو لشکر از جنگ بیاسود بیاسای از جنگ. فرخی. - || ماندگی گرفتن : چو آسود پرموده از رنج راه به هشتم یکی سور فرمود شاه. فردوسی. و هیچ نیاسودی ازتعبد و ذکر ایزدی. ( مجمل التواریخ ) . من ز خدمت دمی نیاسودم گاه و بیگاه در سفر بودم. سعدی. - || بی رنج گشتن از. بی تعب گشتن از : به اختر نگه کن که تا من ز جنگ کی آسایم و کشور آرم بچنگ. فردوسی. شب تیره چون زلف را تاب داد همان تاب او چشم را خواب داد پدید آمد آن پرده آبنوس برآسود گیتی ز آوای کوس. فردوسی. زمانی نیاسود از تاختن هم از گردش و تیر انداختن. فردوسی. بتو شادم ار باشی ایدر دو ماه بیاساید از رنج شاه و سپاه. فردوسی. - || تهی ، فارغ ، خالی ماندن : اگر جنگجوئی همی بیگمان نیاساید از کین دلت یک زمان. فردوسی. میاسای از کین افراسیاب ز دل دور کن خورد و آرام و خواب. فردوسی. آمد ماه بزرگوار و گرامی وآسود از تلخ باده زرین جامت. مسعودسعد. - || بازایستادن از : بانگ زلّه کرّ خواهد کرد گوش هیچ ناساید زمانی از خروش. رودکی. تو آن ابری که ناساید شب و روز ز باریدن چنانچون از کمان تیر. دقیقی. میاسای از آموختن یک زمان ز دانش میفکن دل اندر گمان. فردوسی. چه گویم از این گنبد تیزگرد که هرگز نیاساید از کارکرد. فردوسی. بدو گفت خسرو [ پرویز ] ز کردار بد چه داری بیا روز گفتار بد چنین داد پاسخ که از کار بد نیاسایم و نیست با من خرد. فردوسی.