فارض
لغت نامه دهخدا
- ابن فارض ؛ شاعری مشهور بود. رجوع به ابن فارض شود.
فارض. [ رِ ] ( اِخ ) ابوعبداﷲ نعیم بن حماد اعور. ساکن مصر بود و چون فرائض و مواریث را خوب میدانست ، فارض خوانده شد. ( از سمعانی ).
فارض. [ رِ ] ( اِخ ) نوه یعقوب پیغامبر است. و داود نبی از نسل این فارض میباشد. رجوع به مجمل التواریخ و القصص چ بهار ص 208 شود.
فرهنگ فارسی
دانشنامه اسلامی
[ویکی الکتاب] معنی فَارِضٌ: پیر از کار افتاده
ریشه کلمه:
فرض (۱۸ بار)
«فارِض» از مادّه «فَرْض» به معنای گاو مسن است، ولی بعضی ازمفسران گفته اند: گاوی است که مخصوصاً به مرحله ای از پیری رسیده که دیگر زاد و ولد نمی کند.
ریشه کلمه:
فرض (۱۸ بار)
«فارِض» از مادّه «فَرْض» به معنای گاو مسن است، ولی بعضی ازمفسران گفته اند: گاوی است که مخصوصاً به مرحله ای از پیری رسیده که دیگر زاد و ولد نمی کند.
wikialkb: فَارِض
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید