فارح

لغت نامه دهخدا

فارح. [ رِ ] ( ع ص ) فَرِح. رجوع به فَرِح شود.

پیشنهاد کاربران

اسم فاعل از فَرِحَ؛ شادمان کننده. خوشحال کننده.
فارح خوردن و این آن است که دو نفر پشت در پشت هم قرار دهند و بغلهای دست یکی با دیگری را در هم می کنند و مثل حمال گاهی این آن را برمی دارد و گاهی آن این را بلند می کند. هدایت المتعلمین فی طب ص 173

بپرس