فاحشگی

/fAheSegi/

مترادف فاحشگی: جندگی، خودفروشی، روسپیگری، فاحشه گری، قحبگی

متضاد فاحشگی: نجابت

معنی انگلیسی:
whoredom, prostitution

لغت نامه دهخدا

فاحشگی. [ ح ِ ش َ / ش ِ ] ( حامص ) زناکاری زنان. عمل فاحشه. || فضیحت و رسوایی. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ فارسی

عمل فاحشه زناکاری .

فرهنگ معین

(ح ش ) [ ع - فا. ] (حامص . ) عمل فاحشه ، زناکاری .

فرهنگ عمید

زناکاری زن، عمل فاحشه.

دانشنامه آزاد فارسی

مترادف ها

harlotry (اسم)
هرزگی، فساد، فاحشگی، فحشاء

prostitution (اسم)
فاحشگی، پارگی، جندگی

پیشنهاد کاربران

جلبی. [ ج َ ل َ ] ( حامص ) بدکارگی زن و کودک :
جلب کشی و همه خان ومانت پرجلب است
بدی جلب کش و کرده به کودکی جلبی.
عسجدی ( دیوان ص 36 ) .
دُسفة؛ زن جلبی و قلتبانی. ( منتهی الارب ) .
whoreishness
way of life ( n. ) [euph. ]
the profession of prostitution
way of life ( n. ) [euph. ]
the profession of prostitution.
نابکاری. [ ب ِ ] ( حامص مرکب ) شرارت. فساد. بداندیشی. ( ناظم الاطباء ) . خباثت. بدنیتی. بدنهادی. بدکاری. بدکرداری : من طاهر را شنیده بودم در رعونت و نابکاری. ( تاریخ بیهقی ص 394 ) . مردی از ایشان که به ره زدن و نابکاری رود. ( فارسنامه ابن بلخی ص 141 ) . || فحشاء. فجور. فساد. زناکاری. فسق. فاسقی : ابلیس بمانند آدمی نزدیک ایوب آمد و گفت زن تو نابکاری کرده است. او را بگرفتند و مویش ببریدند. ( قصص ص 138 ) . و سبب زوال ملک دیلم نابکاری آن زن بود. ( فارسنامه ) . قحبه پیر از نابکاری چکند که توبه نکند. ( گلستان ) . || به کار نیامدن. به درد کاری نخوردن. بیکارگی. بطالت : بوسهل گفت. . . من چه مرد این کارم که جز نابکاری را نشایم. ( تاریخ بیهقی ص 145 ) .
...
[مشاهده متن کامل]

جز از بهر علمت نبستند لیکن
تو از نابکاریت مشغول کاری.
ناصرخسرو.
هش دار که عالم سرای کار است
مشغول چه باشی به نابکاری.
ناصرخسرو.

غری. [ غ َ ] ( حامص ) قحبگی. غر بودن. رجوع به غر شود :
از غری ریش ار کنون دزدیده ای
پیش ازین بر ریش خود خندیده ای.
مولوی ( مثنوی چ کلاله خاور ص 409 ) .
|| ( اِ ) گریه با آواز و فریاد :
این دل محزون نگیرد از غم فرقت قرار
...
[مشاهده متن کامل]

می کند شام و سحر با حسرتش غری و زار.
؟ ( از فرهنگ شعوری ) .
در مآخذ دیگر بدین معنی یافته نشد.

بپرس