فائده. [ ءِ دَ / دِ ] ( از ع ، اِ ) آنچه داده یا گرفته شود از دانش و مال و جز آن. ج ، فوائد. ( منتهی الارب ). حاصل. نتیجه. نفع. سود. ثمر. بر. بار. رجوع به فایده و ترکیبات آن شود : چون فائده سلطان نانی بود از ملکت آن ملکت یک هفته پندار که من دارم.
خاقانی.
فرهنگ فارسی
( اسم ) ۱ - سود نفع بهره منفعت ۲ - سخن سودمند جمع : فواید ( فوائد ) . آنچه داده یا گرفته شود از دانش و مال و جز آن . جمع : فوائد . حاصل نتیجه .
پیشنهاد کاربران
محل ارزش. بها : سروبالای من آنگه که درآید به سماع چه محل ، جامه جان را که قبا نتوان کرد. حافظ.