غیژیدن

لغت نامه دهخدا

غیژیدن. [ دَ ] ( مص ) ( از: غیژ + یدن ، پسوند مصدری ) بمعنی خیزیدن است. ( از فرهنگ جهانگیری ). بمعنی خیزیدن است یعنی لغزیدن و به چهار دست و پا و زانو نشسته براه رفتن طفلان و مردمان شل. ( برهان قاطع ) ( آنندراج ). برابر با خیزیدن است وبا خزیدن مقایسه شود. ( از حاشیه برهان قاطع چ معین ). امر آن غیژ می آید. ( برهان قاطع ) ( غیاث اللغات ذیل غیژ ). همان غژیدن یعنی راه رفتن طفل به زانو و سرین است ، و غیژ امر بدین معنی است. ( فرهنگ رشیدی ) ( آنندراج ) ( انجمن آرا ). نشسته بزور دست و سینه رفتن است ، چنانکه اطفال بی دست و پایان روند. ( غیاث اللغات ). برشکم رفتن همچون خزندگان و زواحف. کون سُرَه کردن ، چنانکه طفل شیرخوار. کون سره. زِحاف. رفتن بسان مار: مخیطالحیة؛ جای غیژیدن مار. ( منتهی الارب ) :
باد برتخت سلیمان رفت کژ
پس سلیمان گفت بادا کژ مغژ.
مولوی ( مثنوی ).
لنگ و لوک و چفته شکل و بی ادب
سوی او می غیژ و او را می طلب.
مولوی ( مثنوی ) ( از فرهنگ رشیدی ) ( انجمن آرا ).
آن طرفه مرغم کز چمن بر اعتماد خویشتن
بی دام و بی گیرنده ای اندر قفس غیژیده ام.
مولوی ( از جهانگیری ).

فرهنگ فارسی

( مصدر ) بر شکم رفتن همچون خزندگان و کودکان .

فرهنگ معین

(غِ دَ ) (مص ل . ) = غزیدن : خزیدن ، سینه خیز رفتن .

فرهنگ عمید

سُر خوردن، لغزیدن.

پیشنهاد کاربران

ای کاش سروران و استادان ما اندکی دانش پارسی دانی داشتند و مردم ما در دبستان و دبیرستان می اموختند که در پارسی غ و خ باشد که جای هم نشینند و ز - ژ یک ارزش دارند - خز و خش به غژ بگردد چون خشم غژم - خزیدن غژیدن - خزو غژو خیز غیژ
...
[مشاهده متن کامل]

شیر غژم آورد و جست از جای خویش
و آمد آن خرگوش را آلغده پیش.
رودکی
غیژ خاستن است و نه خزیدن - و میان خز و خیز جدایی از زمین تا اسمان است
لنگ و لوک و چفته شکل و بی ادب
سوی او می غیژ و او را می طلب.
آن طرفه مرغم کز چمن بر اعتماد خویشتن
بی دام و بی گیرنده ای اندر قفس غیژیده ام.
مولوی

بپرس