غیوری

لغت نامه دهخدا

غیوری. [ غ َ ] ( حامص ) غیور بودن. غیرت داشتن. تعصب در حفظ عرض و شرف و ناموس. رجوع به غیرت شود : من از صفت غیوری حضرت خواجه قوی میترسیدم. ( انیس الطالبین ص 76 ).

غیوری. [ غ َ ] ( اِخ ) شاهویردی جان بیگ بن علی قلی بیگ ذوالقدر. از ترکان بود و در کابل به دنیا آمد، به هند رفت و از ملازمان اکبرشاه گردید. [ وی ] در یکی از جنگهای پادشاه مزبور با دشمنان ، کشته شد. ( از صبح گلشن ص 302 ). صاحب مجمع الخواص ( ص 32 ) گوید: شاهویردی چمدان اوغلی حریفی پاکباز است وبه تصوف تمایل دارد. تخلص او غیوری است. او راست :
ای درد و غم تو بر دل من
عشقت ز دو کون حاصل من
روح القدس است در شب وصل
پروانه شمع محفل من
سر می بارد ز ابر تیغش
این است نشان قاتل من
برخیز ز پهلویش غیوری
میسوزی از آتش دل من.

پیشنهاد کاربران

بپرس