از آن کم میرسد هر جان بدین جشن
که ره بس دور و جانان بس غیور است.
عطار.
سختم آید که به هر دیده ترا مینگرندسعدیا غیرتت آید نه عجب سعد غیور.
سعدی ( طیبات ).
عزیز مصر برغم برادران غیورز قعر چاه برآمد به اوج ماه رسید.
حافظ.
پیراهنی که آید از او بوی یوسفم ترسم برادران غیورش قبا کنند.
حافظ.
|| بسیار غیرت دارنده. ( فرهنگ نظام ). ناموس پرست. آنکه غیرت دارد. آنکه از عرض و ناموس خویش دفاع کند. آنکه در امر عرض و ناموس نهایت متعصب است. صاحب غیرت. غیرتمند. با نام و ننگ. باحمیت. باغیرت : چشم بر کار دوست دار چنان
که غیوران بر اهل پرده خویش.
خاقانی.
بازپس گردم چون اشک غیوران از چشم که ز غیرت سوی مژگان شدنم نگذارند.
خاقانی.
جمله عالم زآن غیور آمد که حق برد در غیرت بر این عالم سبق.
مولوی ( مثنوی ).
|| کنایه از سالک و اهل سلوک. رجوع به غیوران شود. || بیدارشب. شبخیز. رجوع به غیوران شب شود : آنچه ببینند غیوران بشب
بازنگویند بروز ای عجب !
- غیور شب ؛ بیدارشب. شبخیز. ( از برهان قاطع ) ( از آنندراج ). آنکه شب بیدار ماند. رجوع به غیوران شب شود.
|| در شریعت اسرائیلی کسی را گویندکه نسبت بشریعت غیور باشد، و پس از ایام مسیح لفظ غیور به کسانی گفته میشد که بدون اعتنا به احکام شرع آنچه را خودشان صحیح و روا می دانستند معمول داشته ترویج میدادند. ( از قاموس کتاب مقدس ).
غیور.[ غ َ ] ( اِخ ) نواب اشجعالدوله غیور جنگ بهادر. از بزرگان و شاعران هند بود. بسال 1145 هَ. ق. متولد شد. نسبت وی به اویس قرنی میرسد. این رباعی از اوست :
سحر چو برق بت سرخ پوش رفت و گذشت
به یک کرشمه او عقل و هوش رفت و گذشت
طریق عشق ز پروانه میتوان آموخت
که سوخت جان عزیز و خموش رفت و گذشت.
( از صبح گلشن صص 301 - 302 به اختصار ).
بیشتر بخوانید ...