لغت نامه دهخدا
- وَلَدُ غَیَّة یا غیَّة ؛ پسر زنا. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). ناپاکزاد. حرامزاده. ولدالزنا.
غیة. [ غی ی َ ] ( ع اِ ) رجوع به غَیَّة شود.
غیه. [ ی َ / ی ِ ] ( اِ ) فریاد و صداو آواز بسیار بلند. ( از برهان قاطع ) ( از آنندراج ). غیو. غو. ( برهان قاطع ). فریاد برای کمک و یاری و استعانت. ( ناظم الاطباء ). خروش. رجوع به غو و غیو شود.
فرهنگ فارسی
( اسم ) ۱ - فریاد و آواز بلند ( مخصوصا فریادی که به هنگام عزاداری یا عروسی کشند ) ۲ - فریاد برای کمک و استعانت .
تانیث غی پسر زنا
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
* غیه برداشتن: (مصدر لازم ) [قدیمی] =* غیه کشیدن
* غیه زدن: (مصدر لازم ) [قدیمی] =* غیه کشیدن
* غیه کشیدن: (مصدر لازم ) بانگ برآوردن، فریاد بلند کشیدن.
گویش مازنی
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید