غیمان

لغت نامه دهخدا

غیمان. [ غ َ ] ( ع ص ) تشنه. ( مهذب الاسماء ). تشنه و تفسان درون. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). تشنه و درون تفسیده. ( ناظم الاطباء ). آنکه تشنه و اندرون وی گرم است. مؤنث آن غَیمی ̍. ( از اقرب الموارد ) . رجوع به غَیمی ̍ و غَیم شود.

غیمان. [ غ َ ] ( اِخ ) ابن جبیل ( یا خثیل ) جد است مر امام مالک را. ( منتهی الارب ). صاحب تاج العروس آرد: غیمان بن خُثَیل و بقولی جُبَیل به جیم ، پسر عمروبن حارث جد امام مالک بن انس بن ابی عامربن عمروبن حارث بن غیمان ، مکنی به ابوعبداﷲ و ملقب به ذواصبح و فقیه مدینه بود - انتهی.

غیمان. [ غ َ ] ( اِخ ) ( ذو... ) یکی از اذواء حمیر ( امرا و پادشاهان حمیر که القاب ایشان به «ذو» آغاز میشد ) و او ابن خنیس بن کربال بن هانی بن اصبح بن زیدبن قیس بن صیفی بن زرعةبن سبا الاصغر بود. ابرهةبن صباح و محمدبن نضربن تریم از ذوغیمان ( یا آل ذی غیمان ) هستند. ( از تاج العروس ).

غیمان. [ غ َ ] ( اِخ ) قصری در یمن که نام آن قلاب بود و قبور بزرگان حمیر در آنجاست. ( از تاج العروس ).

پیشنهاد کاربران

بپرس