غیلانی
لغت نامه دهخدا
غیلانی. [غ َ ] ( اِخ ) سلیمان بن عبیداﷲ غیلانی ، مکنی به ابوایوب. از ابوعامر عقدی روایت دارد، و مسلم بن حجاج قشیری از او روایت کند. ( از اللباب فی تهذیب الانساب ج 2 ).
غیلانی. [ غ َ ] ( اِخ ) محمدبن ابراهیم بن غیلان بن عبداﷲبن غیلان بزار غیلانی ، مکنی به ابوطالب. از ابوبکر شافعی و ابواسحاق مزکی حدیث شنید و ابوبکر خطیب و گروهی که آخرین آنان ابوالقاسم هبةالدین محمدبن حصین کاتب بود از او روایت دارند وی راستگو و نیکوکار بود. در محرم سال 347هَ. ق. به دنیا آمد و در شوال سال 404 هَ. ق. در بغداد وفات یافت. ( از اللباب فی تهذیب الانساب ج 2 ).
غیلانی. [ غ َ] ( اِخ ) هارون بن عمران بن راشدبن شهاب بن عمرو الایادی غیلانی. از بنی غیلان بود. پیش رسول خدا آمد و او را حنیف نیز میگفتند. ( از اللباب فی تهذیب الانساب ج 2 ).
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید