غیلان

لغت نامه دهخدا

غیلان. ( ع اِ ) ج ِ غول. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). رجوع به غول شود.
- غیلان ُالْوَغی ̍ ؛ سپاهیان دلیرو شجاع. ( ناظم الاطباء )

غیلان. [ غ َ ] ( اِخ ) از محدثان بود. رجوع به کتاب المصاحف سجستانی ص 24 شود.

غیلان. [ غ َ ] ( اِخ ) نام یکی از موالی رسول خدا بود. رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 438 شود.

غیلان. [ غ َ ] ( اِخ ) ابن جریر. از راویان است. رجوع به عیون الاخبار ج 2 ص 2 شود.

غیلان. [ غ َ ] ( اِخ ) ابن خَرَشَةبن عمروبن ضرار ضبی. از بزرگان اهل بصره و از یاران ابوموسی اشعری بود. در کتب ادب عرب از او بسیار نام برده شده است. رجوع به الوزراء و الکتاب ص 108، عیون الاخبار ج 3 ص 244، البیان و التبیین ج 1 ص 302 و ج 2 ص 70، 194، 233 و ج 3 ص 67 و العقد الفرید ج 1 ص 71 و ج 4 ص 4، 119 و 120 شود.

غیلان. [ غ َ ] ( اِخ ) ابن دعمی بن ایادبن نزاربن معد. یکی از اجداد عرب بود. ( از اللباب فی تهذیب الانساب ج 2 ). در حبیب السیر غیلان بن مضر از اجداد رسول خدا بشمار آمده است ، ظاهراً همین غیلان بن دعمی است. رجوع به کتاب مذکور چ خیام ج 1 ص 284 شود.

غیلان. [ غ َ ] ( اِخ ) ابن سلمة ثقفی. حکیم و شاعر دوره جاهلیت متوفی به سال 23 هَ. ق. اسلام را دریافت و روز طائف مسلمان شد. وی ده زن داشت و به امر پیغمبر اسلام چهار تن از آنان را برگزید. او یکی از بزرگان ثقیف بود و روشی خاص داشت. کارهای خود را بر روزها تقسیم میکرد، چنانکه روزی را برای حکم در میان مردم و روزی را برای خواندن اشعار خود و روزی را برای رسیدگی به شتران خود اختصاص داده بود، و نیز یکی از گروهی بود که نزدکسری آمدند و او را سخنوری وی خوش آمد. ( از الاعلام زرکلی چ 2 ج 5 ). رجوع به البیان و التبیین ج 2 ص 159، عیون الاخبار ج 4 ص 52 و تاریخ الخلفاء سیوطی ص 100 شود.

غیلان. [ غ َ] ( اِخ ) ابن عقبةبن بهیش بن مسعودبن حارثه. معروف به ذُوالرﱡمَّة شاعر معروف عرب. رجوع به ذوالرمة شود.

غیلان. [ غ َ ] ( اِخ ) ابن مالک بن عمروبن تمیم. از شجاعان بنی تمیم بود. ( از العقد الفرید ج 6ص 90 ). صاحب منتهی الارب گوید: میان غیلان و گروهی بسبب وقوع قتل دشمنی بود. وی سوگند خورد که با آنان سازش نکند تا آنگاه که چشمان او را خاک بپوشاند، یعنی بمیرد. روزی غفلة گرفتار شد و خود را در خطر دید، آنگاه خاک به دیدگان خویش میپاشید و میگفت : تحلل یا غیل ! یعنی از سوگند خود بیرون آی ای غیلان ! و چنین مینمود که قصد سازش با ایشان دارد، ولی نپذیرفتند و او راکشتند - انتهی. رجوع به العقد الفرید ج 6 ص 90 شود.بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

دمشقی قدر ابن مسلم مکنی به ابومروان نویسنده بلیغ و از روسای مرجئه و موسس [ غیلانیه ] ( مقت. بعد از ۱٠۵ ه ق / ۷۲۳ م . ) . او دومین کسی است که درباره قدر سخن گفت و بدان دعوت کرد و پیش از او معبد جهنی بود . هشام بن عبدالملک او و اوزاعی را احضار کرد و آن دو را بمناظره و اداشت . اوزاعی بقتل وی حکم کزد و وی درباب کیسان در دمشق بدار آویخته شد .
( اسم ) ۱ - جایی که گوسفند و گاو و غیره شب را در آن جا به سر برند شبگاه شوغا آغل ۲ - مغاکی در دشت یا در کوه .
ثقفی

فرهنگ عمید

= غول qul

پیشنهاد کاربران

بپرس