غیشه

لغت نامه دهخدا

غیشه.[ ش َ / ش ِ ] ( اِ ) گیاهی باشد مانند گیاه حصیر، و کاهکشان او را جوال سازند. ( صحاح الفرس ). گیاهی است مانند گیاه حصیر بتابند و جوال کاهکشان کنند. ( فرهنگ اسدی چ پاول هورن ). گیاهی بود مانند کاه. ( نسخه دیگر از فرهنگ اسدی ). گیاهی بود که ریسمان بافند. ( ایضاً نسخه دیگر ). گیاهی بود مانند گیاه حصیر بتابند و جوال کاهکشان کنند و چهارپای نیز خوردش. ( حاشیه فرهنگ اسدی نخجوانی ) ( از فرهنگ اوبهی ). علفی است که از آن جوال سازند و کاه و سرگین و امثال آن بدان کشند و حصیر هم از آن گیاه بافند. ( برهان قاطع ) :
یار بادت توفیق روزبهی با تو رفیق
دولتت باد حریق دشمنت غیشه و نال.
رودکی ( از فرهنگ اسدی ).
ز غیشه خوردن و از بی جوی و بی آبی
گیای کوبه چنان بود چون گیای شکر.
عنصری.
سموم مرگ چون غیشه کند خشک
اگر پیش شمال باد غیسم.
سوزنی ( از فرهنگ رشیدی ).
و این زمان که میگذرد چون سیلابی است که ترا می رباید و میگذارد تو خواهی ساکن باش و خواهی متحرک باش. خواه گو چنگ در غیشه سرا و کوشک زن و خواه گو در خاشاک اقارب زن. ( کتاب المعارف ). || برگ نی. ( فرهنگ شعوری ج 2 ورق 188 الف ). || جوال کاهکشی را نیز گفته اند. ( برهان قاطع ). || بمعنی جنگل انبوه نیز آمده. ( فرهنگ رشیدی ) ( آنندراج ). بمعنی جنگل است و نیستان را نیز گفته اند وبه عربی غاب خوانند. ( از برهان قاطع ).
- غیشه مشک ؛ نام دارویی که با مشک آمیزند. ( از ناظم الاطباء ).

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - در لغت فرس آمده : غیشه گیاهی بود مانند کاه ( نسخه : گیاهی بود که ریسمان بافند ) رودکی گوید : یار بادت توفیق روزبهی با تو رفیق دولتت باد حریف دشمنت غیشه و مال . در برهان آمده : علفی هم هست که از آن جوال سازند و کاه و سرگین و امثال آن بدان کشند و حصیر هم از آن گیاه بافند ۲ - جوال کاه کشی .

فرهنگ عمید

۱. گیاهی که از آن ریسمان، جوال، و حصیر می بافتند.
۲. نی، برگ نی.

دانشنامه عمومی

غیشه ( به عربی: الغیشة ) یک شهرداری در الجزایر است که در استان الاغواط واقع شده است. [ ۱] غیشه ۶٬۰۷۹ نفر جمعیت دارد.
عکس غیشهعکس غیشه
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

پیشنهاد کاربران

منبع. عکس فرهنگ ریشه شناختی زبان فارسی دکتر محمد حسن دوست
زبان های ترکی�در چند مرحله بر�زبان فارسی�تأثیر گذاشته است. نخستین تأثیر زبان ترکی بر پارسی، در زمان حضور سربازان تُرک در ارتش�سامانیان�روی داد. پس از آن، در زمان فرمان روایی�غزنویان، �سلجوقیان�و پس از�حملهٔ مغول، تعداد بیشتری�وام واژهٔ�ترکی به زبان فارسی راه یافت؛ اما بیشترین راه یابی واژه های ترکی به زبان فارسی در زمان فرمانروایی�صفویان، که ترکمانان�قزلباش�در تأسیس آن نقش اساسی داشتند، و�قاجاریان�بر ایران بود.
...
[مشاهده متن کامل]

• منابع ها. تاریخ ادبیات ایران، ذبیح الله صفا، خلاصه ج. اول و دوم، انتشارات ققنوس، ۱۳۷۴
• تاریخ ادبیات ایران، ذبیح الله صفا، خلاصه ج. سوم، انتشارات بدیهه، ۱۳۷۴
• حسن بیگ روملو، �احسن التواریخ� ( ۲ جلد ) ، به تصحیح�عبدالحسین نوایی، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، ۱۳۴۹. ( مصحح در پایان جلد اول شرح مفصل و سودمندی از فهرست لغات�ترکی�و�مغولی�رایج در متون فارسی از سده هفتم به بعد را نوشته است )
• فرهنگ فارسی، محمد معین، انتشارات امیر کبیر، تهران، ۱۳۷۵
• غلط ننویسیم، ابوالحسن نجفی، مرکز نشر دانشگاهی، تهران، ۱۳۸۶
• فرهنگ کوچک زبان پهلوی، دیوید نیل مکنزی، ترجمه مهشید فخرایی، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، تهران، ۱۳۷۹
ق حرف بیست وچهارم در الفبای فارسی، حرف بیست ویکم در الفبای عربی ( قاف ق ) و نوزدهمین حرف از حروف الفبای عبری ( کوف ק ) است.
در اغلب گویش های زبان فارسی حرف ق ( قاف ) و غ ( غین ) متفاوت تلفظ می شوند اما در برخی گویش ها و لهجه ها این دو حرف یکسان تلفظ می شوند.
بیشتر واژه هایی که با همخوان /ق/ آغاز می شوند، ریشهٔ عربی دارد معرب هست در بعضی از واژه ها که از فارسی یا زبان های دیگر وارد زبان عربی شده و سپس دوباره وارد زبان فارسی شده است، همخوان ( صامت ) ابتدایی به �ق� تغییر کرده است. برای نمونه �قند� معرب �کند� و �قرمز� معرب �کرمست�. برخی دیگر از واژه های فارسی که همخوان غین در آن شنیده می شود به غلط با قاف نوشته شده است. مانند قباد، قشنگ، قالیچه و قلندر. بعضی از واژه های فارسی هم هستند که همخوان آغازین آن ها به �ق� تبدیل شده است. برای نمونه �قلک� که در اصل به صورت �کولک� و �غلک� رایج بوده است. حرف ق از حرف های عربی است طبق در کتاب فرهنگ واژه های اوستا این کلمه غ در این کتاب است.
لینک منبع. پایین قرار می دهم

غیشهغیشهغیشه
منابع• https://fa.m.wikipedia.org/wiki/ق
گیاه حصیربافی