غیار

لغت نامه دهخدا

غیار. ( ع مص ) خواربار آوردن و سود کردن. ( تاج المصادر بیهقی ). خواربار آوردن جهت اهل خود. غیرَت دادن و خواربار آوردن. || درآمدن در چیزی. ( منتهی الارب ). داخل شدن درچیزی. ( از اقرب الموارد ). || فروشدن آفتاب. ( منتهی الارب ). غروب آفتاب. ( از اقرب الموارد ). فروشدن آفتاب و ماه و ستاره و آنچه بدان ماند. ( از تاج المصادر بیهقی ) ( المصادر زوزنی ). || باران رسانیدن خدای بر قوم. غار لهم اﷲ و غارهم غیاراً؛ سود و روزی رسانید خدای ایشان را، و گویند: اللهم غُرنا و غِرنا بغیث ؛ یعنی فریادرس خدایا به باران. || سود رسانیدن بر کسی. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || فراخ سالی و ارزانی و باران رساندن اﷲتعالی گروهی را. غارهم اﷲ بخیر غیاراً. ( منتهی الارب ). فراوانی و باران و سود و روزی رسانیدن خدای گروهی را. و اصل غِیار، غِوار بود، و واو به یاء قلب شد. ( از اقرب الموارد ). || غار الغیث الارض ؛ سیراب کرد باران زمین را. || نیکویی بخشیدن کسان را. ( منتهی الارب ). اعطاء خیر. ( اقرب الموارد ). || رشک خوردن بر زن خود. غیرت داشتن مرد درباره زن خود و بالعکس. || بمعنی مغایرة. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). مصدر دوم باب مفاعله. رجوع به مغایرة شود. || ( اِ ) نشانی است مر گبران را، مانند زنار و نحو آن. ( منتهی الارب ). علامت اهل ذمه چون زنار از برای مجوس و مانند آن. ( از اقرب الموارد ). نشان اهل ذمة، و این از اصطلاحات فقهاست. ( مهذب الاسماء ). پارچه ای زرد که یهودان بر جامه نزدیک دوش میدوزند تا معلوم شود که از قوم یهودند. ( از غیاث اللغات ) ( از برهان قاطع ) ( از آنندراج ). عسلی ، و آن پاره ای بود به رنگی جز رنگ جامه که جهودان بر کتف میدوختند جهت امتیاز. در معالم القربه فی احکام الحسبة ( ص 41 ) آمده : لو شرط علیهم الغیار و الزنار جمیعاً اخذوا بهما - انتهی. پاره زرد :
پس بفرمود [ المتوکل ] تا اهل ذمت را غیار برنهند و عسلی دارند جهود و ترسا. ( مجمل التواریخ و القصص ص 361 ) .
تمکین تو چون حکم شرع راند
بر دوش مسیحا غیار باشد.
انوری.
یهودآسا غیاری دوز بر کتف مسلمانان
اگرشان بر در اغیار دین بینی به دربانی.
خاقانی.
در سپر ماه راند تیغ زراندود مهر
بر کتف کوه دوخت دست سپیده غیار.
خاقانی.
چو دین به رفعت اظهار کرد منصب اوبیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

( اسم ) پاره ای باشد برنگی جز رنگ جامه که جهودان در قدیم بر کتف می دوختند تا از مسلمانان تشخیص داده شوند عسلی پاره زرد .
یا علم حساب غیار کلمه هندیست بمعنی اعداد اعشار .

فرهنگ معین

(غِ ) [ ع . ] (اِ. ) عسلی ، پارچه ای زرد رنگ که جهودان به لباس خود می دوختند تا از مسلمانان قابل تشخیص باشند.

فرهنگ عمید

پارچۀ زرد رنگی که در قدیم جهودان به لباس خود بر روی کتف می دوختند تا معلوم شود که از قوم یهود هستند، پاره زرد، عسلی.

گویش مازنی

/gheyaar/ مرتب – منظم - زیبا و متناسب ۳دندانه دار

پیشنهاد کاربران

غیار= یهودیانه
گردون یهودیانه به کتف کبود خویش
آن زردپاره بین که چه پیدا برافکند
خاقانی
غیار:
دکتر شفیعی کدکنی در مورد واژه ی " غیار" می نویسد : ( ( علامت زرد رنگی که اهل ذمّه بر لباس خویش روی دوش معمولا می دوخته اند تا از مسلمانان باز شناخته شوند. بنابر نوشته ی طبری، هارون رشید در سال ۱۹۱ ه دستور داد تا اهل ذمّه در مدینه السلام بغداد ، در لباس و در سواری هیأت خاصی برای خود اختیار کنند، زنار بر کمربندند . . . و دستوری مشابه همین دستور متوکل در سال ۲۵۳ هجری صادر کرد که نصارا و اهل ذمه طیلسان های عسلی بپوشند و نیز رقعه هایی به رنگ مخالف جامعه خویش یکی بر سینه و یکی در پشت بدوزند و هر کدام ازین رقعه ها باید به اندازه ۴ انگشت باشد و به رنگ عسلی و این کلمه که اصطلاح فقهاست گاه در مورد همه اهل ذمه و زمانی در مورد نصارا و گاه یهود به کار رفته است، عسلی معادل دیگر آن است و گاه کاربرد آنها متفاوت می شود . ) )
...
[مشاهده متن کامل]

( ( چون به حکمِ اوست، خواهی تاج خواهی پای بند
چون نشانِ اوست، خواهی طیلسان خواهی غیار ) )
توضیح بیت: : چه تاج و چه پایبند، چه طیلسان و چه غیار ، چون داده ی خداوند است در نظر عارف یکسان است .
( تازیانه های سلوک، نقد و تحلیل قصاید سنائی، دکتر شفیعی کدکنی، زمستان ۱۳۸۳، ص 339. )

بپرس