غژم

لغت نامه دهخدا

غژم. [ غ ُ ] ( اِ مرکب ) به معنی غژب است که دانه انگور از خوشه جداشده شیره دار تازه باشد. ( برهان قاطع ) ( آنندراج ). به معنی غژب. ( جهانگیری ). دانه ٔانگور که پخته و تازه باشد. ( غیاث اللغات ). صره انگور بود که شیره و تکس در وی باشد. ( فرهنگ اسدی ). دانه انگور که از خوشه ریخته شده باشد. ( حاشیه فرهنگ اسدی نخجوانی ). حّب. حبه انگور. غجمه :
چو مشک بویالیکنش نافه بوده ز غژم
چو شیر صافی و پستانش بوده از پاشنگ.
عسجدی.
آن خوشه بین چنانکه یکی خیک پرنبید
سربسته و نبرده بدو دست هیچ کس
بر گونه سیاهی چشم است غژم او
هم بر مثال مردمک چشم از او تکس.
بهرامی ( از فرهنگ اسدی ) ( اوبهی ).
باغ را بین که چشم و دیده همی
مغز بادام و غژم انگور است.
مسعودسعد ( از آنندراج ) ( انجمن آرا ).
دیده حاسد به تو چون غژم انگوراست سرخ
در لگدکوب فنا بادا جدا آب از تکس.
سوزنی ( از آنندراج و انجمن آرا ).
|| دانه خرما. ( فرهنگ شعوری ج 2 ورق 190 ب ) || خوشه خرما. ( از فرهنگ اوبهی ). خوشه انگور یا خرما. ( فرهنگ شعوری ج 2 ورق 190 ب ). || استخوان انگور. هسته. خسته. || خشم.به خشم آمدن. قهر. کینه. ( از برهان قاطع ) ( آنندراج ). هیبت. ( فرهنگ اسدی ). خشم و کینه. ( فرهنگ اوبهی ). غَرَس :
شیر غژم آورد و جست از جای خویش
و آمد آن خرگوش را آلغده پیش.
رودکی ( از فرهنگ اسدی ).
|| شعوری در لسان العجم ( ج 2 ورق 190 ب ) به معنی خشمگین و مهیب آورده است و ظاهراً درست نیست. || پستانهای گاو ماده. ( فرهنگ شعوری ج 2 ورق 190 ب ). ثؤلول. ( ناظم الاطباء ).

غژم. [ غ َ ژَ ]( اِ ) خشم و غضب. غَرَم. ( فرهنگ شعوری ج 2 ص 182 ب ).

فرهنگ فارسی

غژمهغمجهغژب:حبه انگور، دانه انگورکه ازخوشه جداشده باشد
( اسم ) خشم قهر غضب .

فرهنگ معین

(غَ ) (اِ. ) خشم ، قهر.
(غُ ) (اِ. ) هر دانة میوة انگور که به خوشه متصل است ، یک عدد از میوة انگور که به خوشه متصل است ، یک حبه انگور، غژمه ، حبه ، گله ، غجمه نیز گویند.

فرهنگ عمید

۱. خشم، غضب، قهر.
۲. حمله.
دانۀ انگوری که از خوشه جدا شده باشد: آن خوشه بین چنان که یکی خیک پر نبید / سربسته و نبرده بدو دست هیچ کس بر گونهٴ سیاهی چشم است غژم او / هم بر مثال مردمک چشم از او تکس (بهرامی: شاعران بی دیوان: ۴۰۷ ).

پیشنهاد کاربران

منبع. عکس فرهنگ ریشه واژگان فارسی دکتر علی نورایی
زبان های ترکی�در چند مرحله بر�زبان فارسی�تأثیر گذاشته است. نخستین تأثیر زبان ترکی بر پارسی، در زمان حضور سربازان تُرک در ارتش�سامانیان�روی داد. پس از آن، در زمان فرمان روایی�غزنویان، �سلجوقیان�و پس از�حملهٔ مغول، تعداد بیشتری�وام واژهٔ�ترکی به زبان فارسی راه یافت؛ اما بیشترین راه یابی واژه های ترکی به زبان فارسی در زمان فرمانروایی�صفویان، که ترکمانان�قزلباش�در تأسیس آن نقش اساسی داشتند، و�قاجاریان�بر ایران بود.
...
[مشاهده متن کامل]

• منابع ها. تاریخ ادبیات ایران، ذبیح الله صفا، خلاصه ج. اول و دوم، انتشارات ققنوس، ۱۳۷۴
• تاریخ ادبیات ایران، ذبیح الله صفا، خلاصه ج. سوم، انتشارات بدیهه، ۱۳۷۴
• حسن بیگ روملو، �احسن التواریخ� ( ۲ جلد ) ، به تصحیح�عبدالحسین نوایی، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، ۱۳۴۹. ( مصحح در پایان جلد اول شرح مفصل و سودمندی از فهرست لغات�ترکی�و�مغولی�رایج در متون فارسی از سده هفتم به بعد را نوشته است )
• فرهنگ فارسی، محمد معین، انتشارات امیر کبیر، تهران، ۱۳۷۵
• غلط ننویسیم، ابوالحسن نجفی، مرکز نشر دانشگاهی، تهران، ۱۳۸۶
• فرهنگ کوچک زبان پهلوی، دیوید نیل مکنزی، ترجمه مهشید فخرایی، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، تهران، ۱۳۷۹

غژمغژمغژمغژم

بپرس