میی که اوت گواهی دهد [ همی ] که منم
به گونه و گهر اندر چهار جای تمام
عقیقم اندر غژب و زمرّدم در تاک
سهیلم اندر خم آفتابم اندر جام .
ابوالعلاء ششتری ( از فرهنگ اسدی ).
چو مشک بویا لیکنش نافه بوده ز غژب چو شیر صافی و پستانش بوده از پاشنگ.
عسجدی.
آن خوشه بین چنانک یکی خیک پرنبیدسربسته و نبرده بدو دست هیچکس
بر گونه سیاهی چشم است غژب او
هم بر مثال مردمه چشم از او تکس.
بهرامی ( از فرهنگ اسدی ).
تو گفتی سیه غژب پاشنگ بودو یا در دل شب شباهنگ بود.
اسدی ( از آنندراج ) ( انجمن آرا ).
دیده حاسد به تو چون غژب انگور است سرخ در لگدکوب عنا بادش جدا آب از تکس.
سوزنی.
از دست میر شیخ سحاب ار نمی بردلعل و عقیق روید از رز به جای غژب.
شمس فخری ( از آنندراج ) ( انجمن آرا ) ( فرهنگ رشیدی ).
|| استخوان انگور. ( از برهان قاطع ). تکس تخم انگور. ( فرهنگ جهانگیری ). استخوان. ستخوان. هسته. خسته. عُجم. || خوشه خرما. || خشم و قهر.( از برهان قاطع ). غژم. ( برهان قاطع ). || سر پستان حیوان. || سر پستان گاو ماده. ( از فرهنگ شعوری ) ( ناظم الاطباء ).