چشم چون خانه غوک آب گرفته همه سال
لفج چون موزه خواجه حسن عیشی کژ.
منجیک ( از فرهنگ اسدی ).
ای غوک چنگلوک چو پژمرده برگ کوک خواهی که چون چکوک بپری سوی هوا.
لبیبی ( از فرهنگ اسدی نخجوانی ).
ای دیده ها چو دیده غوک آمده برون گویی که کرده اند گلوی ترا خبه.
فرخی ( از فرهنگ اسدی نخجوانی ).
بمردن به آب اندرون چنگلوک به از رستگاری به نیروی غوک.
عنصری.
اندر این بحر بیکرانه چو غوک دست و پایی بزن چه دانی بوک...
سنایی.
مبادا که مکر چون مکر غوک شود... غوکی در جوار ماری وطن داشت ، و هرگاه غوک بچه کردی مار بخوردی ، غوک با پنج پایک دوستی داشت. ( کلیله و دمنه چ عبدالعظیم قریب چ 6 1328 هَ.ش. ص 104 ).انگشت ساقی از غبب غوک نرمتر
زلف چو مار درمی عیدی شناورش.
خاقانی ( دیوان چ سجادی ص 222 ).
چو بر دانا گشادی حیله را درچو غوک مارکش در سر کنی سر.
خاقانی.
پسر دیوانه به بهانه ماهی ، خویشتن چون مار در آب افکندی ، و چون غوک شناو کردی. ( سندبادنامه ص 115 ). بلبلان را دیدم که بنالش درآمده بودند از درخت ،و کبکان از کوه و غوکان در آب. ( گلستان سعدی ).بیشتر بخوانید ...