شه غوغایی غوغاشکن کز حکم تیر او
بنات النعش بر گردون ز پروین بشکند غوغا.
سوزنی ( از آنندراج ).
زلفت چو هر غوغاییی ، چون زیر هر سوداییی چشمت به هر رعناییی ، آب رخ ما ریخته.
خاقانی.
ای در دل سودائیان از غمزه غوغا داشته من کشته غوغاییان دل مست سودا داشته.
خاقانی.
نعمتش خوردندوز کفران چو غوغایی شدندسود بر ادبار و ناپاکی و کفران کس نکرد.
؟ ( راحةالصدور راوندی ).
ز رنج خاطر صاحبدلان نیندیشدکه پیش صاحب دیوان برند غوغایی.
سعدی ( بدایع ).
- غوغاییان گلبن ؛ کنایه از بلبلان است. ( غیاث اللغات ) ( منتهی الارب ).|| طایری است بزرگتر از گنجشک و درازدم و خاکی رنگ. چشم او اندکی سیاه است ، و قسمی از آن خرد و کوچک است و آن را کلیر نامند و چشم کلیر سفید است ، و چون بسیار شور و غوغا میکند آن را غوغایی نامیده اند. ( محیط اعظم از فرهنگ نظام ).