غوغاء

لغت نامه دهخدا

غوغاء. [ غ َ ] ( ع اِ ) ملخ ، چون پر برآرد، یا وقتی که رنگش مایل به سرخی گردد. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). ملخ یا ملخ انبوه. ( منتهی الارب ذیل غوی ). ملخ پیاده. ( مهذب الاسماء ). ملخی که پرش برآمده باشد. || کرمکی است شبیه به پشه که بسبب ضعف ، گزیدن نتواند. || مگس ریزه ، و به سمی الغوغاء من الناس. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ). || مردم آمیخته از هر جنس. ( مهذب الاسماء ). || مردم بسیار درهم درآمیخته. ( منتهی الارب ذیل غوی ). مردم سفله و شتابندگان به بدی. در حدیث «عمر» آمده : «یحضرک غوغاءالناس »؛ مردم انبوه درهم آمیخته ، و این معنی مأخوذ است از معنی «کرمکی شبیه به پشه که بسبب ناتوانی نمی گزد». ( ازاقرب الموارد ). شرانگیزان. رندان. ( مقدمة الادب زمخشری ). گروهی از سفله مردم هنگامه جو و شرطلب. رَعاع. و رجوع به غوغا شود. || صاحب منتهی الارب بمعنی «با انبوهی درافتادن در جنگ » نیز آورده است ، ولی ظاهراً این معنی نقل غلطی است از عبارت «تغاغی علیه الغوغاء؛ یعنی او را بشر و فتنه درافکندند» که در تاج العروس و اقرب الموارد آمده است. رجوع به ذیل اقرب الموارد ماده غوغ و تاج العروس ماده غوی شود.

پیشنهاد کاربران

بپرس