غوطه ور شدن. [ طَ / طِ وَ ش ُ دَ ] ( مص مرکب ) غوطه خوردن. به آب فروشدن. فرورفتن در آب. سربه آب فروبردن. غوطه زدن. ناغوش خوردن : در آن کو به خون غوطه ور شد نگاه ز خون همچو خون بسته گردید راه.میرزا طاهر وحید ( از آنندراج ).دورنمای آن کم کم محو و در تاریکی غوطه ور میشد. ( سایه روشن صادق هدایت ص 12 ).
plunge (فعل)غوطه دادن، غوطه ور ساختن، فرو بردن، شیرجه رفتن، غوطه زدن، غوطه ور شدن، شیب تند پیدا کردنduck (فعل)غوطه ور ساختن، غوطه زدن، غوطه ور شدن، غوص کردن، زیر اب رفتنdive (فعل)شیرجه رفتن، فرو رفتن، غواصی کردن، تفحص کردن، غوطه زدن، غوطه ور شدن