غوطه فروبردن

لغت نامه دهخدا

غوطه فروبردن. [ طَ / طِ ف ُ ب ُ دَ ] ( مص مرکب ) سر به آب فروبردن. فروبردن سر در آب و مانند آن. غوطه ور شدن. رجوع به غوطه و غوته شود :
چو این زاری به گوش غزنوی خورد
سرش غوطه به خون دل فروبرد.
حکیم زلالی ( از آنندراج ذیل به گوش آمدن ).

فرهنگ فارسی

۱ - فرو رفتن در آب غوطه زدن سر به آب فرو بردن انغماس . ۲ - غرق شدن .

پیشنهاد کاربران

بپرس