غوطه در خون خود از فرق زند تا به قدم
به شهید تو نزیبد کفنی بهتر ازین.
سعدی ( از آنندراج ).
بخون دل زده ام غوطه تا به گردن و خلق گمان برند که دارم زه گریبان سرخ.
طالب آملی ( از آنندراج ).
چشم پرآبله ما به گهر پیوسته ست غوطه در گنج زد آن کس که پی ما برداشت.
صائب تبریزی ( از آنندراج ).
شهدوصالش چو بود در نظرغوطه زند تلخی جان در شکر.
میرزا طاهر وحید ( از آنندراج ).
شدم به دریا غوطه زدم ندیدم درگناه بخت من است این گناه دریا نیست.
؟