غوشنه. [ ش َ / ش ْ ن َ / ن ِ ] ( اِ ) گیاهی است که هم بخورند و هم دست شویند سیاه و سپیدفام. ( فرهنگ اسدی نخجوانی ). همان غوبنگ است اما در فرهنگ و نسخه وفائی گیاهی است که موقع تری نان خورش کنند و چون بخشکد دست بدان شویند، و آن نوعی از سماروغ است و زنان جهت فربهی در حلوا پزند. ( از فرهنگ رشیدی ). دست و جامه بدان شویند و رنگ آن سیاه و سفید است و نوعی از کماة باشد. ( از انجمن آرا ) ( آنندراج ) ( از فرهنگ جهانگیری ) ( برهان قاطع ). و بعضی گویند نوعی از فُطر یعنی سماروغ است. ( ذخیره خوارزمشاهی ) ( برهان قاطع ). دزی ج 2 ص 231 ذیل غَوشَنَه به نقل از ابن البیطار آرد: نوعی از قارچ نامعلوم ، در مغرب و بنقل از لغت نامه کتاب المنصوری رازی این عبارت را آورده : «الغوشفة ( کذا ) عشبة قلویة تستعمل اشتاتاً». ( حاشیه برهان قاطع چ معین ). صاحب الابنیه عن حقائق الادویه گوید: غوشنه جنسی است از فطر، و سرد و تر است اندر درجه دوم قولنج آرد و نفخ ، و غذای بد دهد. و محمدبن زکریا گوید: طبیعتش به کمی نزدیک است ، لیکن از کمی به سردی کمتر است ، و از او بهتر است بخاصیت - انتهی. و داود ضریر انطاکی گوید: غوشنه که معروف به مخرمه است مانند کاسه گردی است که در اندرون آن کاسه دیگری کوچکتر از آن قرار دارد و مانند نمک است و قارچ نیست ، بلکه شبیه آن است. ( تذکره داود ضریر انطاکی ص 252 ). غوشه. ( بهار عجم ) ( برهان قاطع ). غرشنه. غویشه. ( برهان قاطع ). روشنک. ( بحر الجواهر ) :
آن روی او بسان یک آغوش غوش خشک
وآن موی او بسان یک آغوش غوشنه .یوسف عروضی ( از فرهنگ اسدی ).