غوشای

لغت نامه دهخدا

غوشای. ( اِ ) خوشه گندم. ( صحاح الفرس ). خوشه گندم و جو. ( فرهنگ اسدی ) ( برهان قاطع ). خوشه انگور و جو و گندم. ( فرهنگ اوبهی ). خوشه جو و گندم ، خصوصاً خوشه هایی که پس از درودن در زمین باشد و مردمان درویش خوشه چین آنها را برچینند. ( از ناظم الاطباء ). || سرگین خشک. ( صحاح الفرس ). سرگین گاو که بر دشت خشک شود. ( فرهنگ اسدی ). سرگین خشک حیوانات. ( برهان قاطع ). سرگین خشک حیوانات برای سوزانیدن. ( ناظم الاطباء ). پاچک. ( فرهنگ جهانگیری ). غوشا. غوشاد. غوشاک. ( برهان قاطع ) ( فرهنگ اوبهی ) :
یکی ز راه همی زر برندارد وسیم
یکی ز دشت به هیمه همی چند غوشای.
طیان ( از فرهنگ اسدی ).
کار خلقت نیاید از خصمت
کار عنبر نیاید ازغوشای
خُرد گشته بپای گاو فنا
هرکه از تو کشیده چون غوشای .
شمس فخری ( از فرهنگ رشیدی ).
|| جای خوابیدن چارپایان. غوشا. غوشاد. غوشاک. ( برهان قاطع ). و رجوع به غوشا، غوشاد و غوشاک شود.

پیشنهاد کاربران

بپرس