لغت نامه دهخدا
غورة. [ غ َ رَ ] ( ع مص ، اِ ) اسم مرت از غَور. ( از اقرب الموارد ).یکبار آمدن بزمین نشیب. یکبار درآمدن و داخل شدن درچیزی. رجوع به غَور شود. || آفتاب. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || میان روز. ( منتهی الارب ). ظُهر. قائله. ( اقرب الموارد ). وسط روز.
غورة. [ غ َ رَ / غو رَ ] ( اِخ ) نام جایی است از نواحی یمامه. در اخبار آمده است : رسول خدا سه اقطاع به مَجّاعةبن مرارة داد و آنها غوره و غرابه و حُبَل از نواحی یمامه بودند. ( از معجم البلدان ).
فرهنگ عمید
پیشنهاد کاربران
قورت . [ ق ُ ] ( ترکی ، اِ ) جرعه . ( سنگلاخ ) . غورت . جرعه ٔ نوشیدنی .
- قورت دادن ؛ فروبردن لقمه یا جرعه از گلو و با لفظ دادن استعمال میشود و با لفظ انداختن بمعنی لاف زدن است . ( فرهنگ نظام ) .
... [مشاهده متن کامل]
- قورت مال ؛ لاف زن . ( فرهنگ نظام ) .
- امثال :
دو قورت و نیم بالا دارد یا باقی دارد یا دو قورت و نیمش باقی ه ؛ بکسی که با تمتعی فراوان از کسی یا چیزی هنوز ناسپاس است گویند. ( امثال و حکم دهخدا ) .
- قورت دادن ؛ فروبردن لقمه یا جرعه از گلو و با لفظ دادن استعمال میشود و با لفظ انداختن بمعنی لاف زدن است . ( فرهنگ نظام ) .
... [مشاهده متن کامل]
- قورت مال ؛ لاف زن . ( فرهنگ نظام ) .
- امثال :
دو قورت و نیم بالا دارد یا باقی دارد یا دو قورت و نیمش باقی ه ؛ بکسی که با تمتعی فراوان از کسی یا چیزی هنوز ناسپاس است گویند. ( امثال و حکم دهخدا ) .