- دیوان الغوث ؛ اداره درخواست کمک. این اداره مأموری عالی رتبه و مشاوران حقوقی و منشیان دارد. کسی که مورد ستم قرار میگیرداز آنان درخواست یاری و حمایت میکند. ( دزی ج 2 ص 230 ).
|| ( ص ) فریادرس. ( منتهی الارب ) ( غیاث اللغات ). فریادرس بندگان. ( مهذب الاسماء ). کسی که از وی استمداد میکنند :
تا ابد از ظلمتی در ظلمتی
میروند، و نیست غوثی رحمتی.
مولوی ( مثنوی ).
گفت ای پشت و پناه هر نبیل مرتجی و غوث ابناءالسبیل.
مولوی ( مثنوی ).
خضر وقتی ، غوث هر کشتی تویی همچو روح اﷲ مکن تنهاروی.
مولوی ( مثنوی ).
خسرو صاحبقران غوث زمان بوبکر سعدآنکه اخلاقش پسندیده ست و اوصافش گزین.
سعدی.
اتیتک لما ضاق فی الارض مذهبی فیاغوث لاتقطع رجائی من العدل.
؟ ( دزی ج 2ص 230 ).
- واغوثاه ؛ به فریاد برس. ( از ناظم الاطباء ).|| ( اِ ) پناهگاه و مأمن. ( دزی ج 2 ص 230 ). || ( اصطلاح عرفان ) بمعنی قُطب است رجوع به قطب شود. صاحب کشف اللغات گوید: غوث ، قطب را گویند آنگاه که ملجاء و پناه واقع شود، و در جز این مورد او را غوث نمیگویند :
در چنان وقت غوث خوانندش
همه جا بی غیاث دانندش.
و نیز آن دو تن را گویند که در راست و چپ قطب میباشند. ( از تعریفات جرجانی ) ( از کشاف اصطلاحات الفنون ) ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ) ( دزی ج 2 ص 230 ).
- غوث اعظم ؛ عنوانی است که به شیخ عبدالقادر گیلانی و سایر مشاهیراولیأاﷲ داده میشود. ( از قاموس الاعلام ترکی ). رجوع به همین مدخل شود.
|| ( اِخ ) نامی است از نامهای خدای تعالی.
غوث. [ غ َ ] ( اِخ ) قبیله ای از یمن. و او غوث بن أدربن زیدبن کهلان بن سباء است. صاحب «تهذیب » غوث را قبیله ای از ازد میداند، و در قول زهیر آمده : و یخشی رماة الغوث من کل مرصد. ( از تاج العروس ).
غوث. [ غ َ ] ( اِخ ) جدی جاهلی است ، و بنی غوث بطنی از جذیمه ، از جرم ، از طی است. منازل ایشان با قوم خودشان «جرم » در بلاد غزه بود. ( از اعلام زرکلی ج 2 ص 761 ).
بیشتر بخوانید ...